اطلاعیه

Collapse
No announcement yet.

مطالب و داستان‌های کوتاه و مینی مال ( برای وق

Collapse
این موضوع برجسته شده است.
X
X
 
  • فیلتر
  • زمان
  • Show
Clear All
new posts

    پاسخ : داستان کوتاه و مینی مال ( برای وقتی منتظر جواب سوالاتونین )

    سه تا زن انگلیسی ، فرانسوی و ایرانی با هم قرار میزارن که اعتصاب کنن و دیگه کارای خونه رو نکنن تا شوهراشون ادب بشن و بعد از یک هفته نتیجه کارو بهم بگن.

    زن انگلیسی گفت:
    به شوهرم گفتم که من دیگه خسته شدم بنابراین نه نظافت منزل، نه آشپزی، نه اتو و نه … خلاصه از اینجور کارا دیگه بریدم. خودت یه فکری بکن من که دیگه نیستم یعنی بریدم!روز بعد خبری نشد ، روز بعدش هم همینطور .روز سوم اوضاع عوض شد، شوهرم صبحانه را درست کرده بود و اورد تو رختحواب من هم هنوز خواب بودم ، وقتی بیدار شدم رفته بود .

    زن فرانسوی گفت:
    من هم مثل انگلیسی همونا را گفتم و رفتم کنار.روز اول و دوم خبری نشد ولی روز سوم دیدم شوهرم.لیست خرید و کاملا تهیه کرده بود ، خونه رو تمیز کرد و گفت کاری نداری و رفت
    زن ایرانی گفت :
    من هم عین شما همونا رو به شوهرم گفتم. اما روز اول چیزی ندیدم.روز دوم هم چیزی ندیدم.روز سوم هم چیزی ندیدم.شکر خدا روز چهارم یه کمی تونستم با چشم چپم ببینم !!!!
    اگه مردم می دونستن زمان چقدر با ارزشه دیگه هیچ وقت کفش بند دار نمی خریدن البرت انیشتن

    دیدگاه


      پاسخ : داستان کوتاه و مینی مال ( برای وقتی منتظر جواب سوالاتونین )


      داستان کوتاه شاعر دزد
      روزی انوشیروان شاعری را در راه دید که با خود زمزمه می کرد . از همراهان پرسید : این مرد کیست؟
      گفتند : شاعر
      شاه پرسید : چه می گوید؟
      گفتند : این شعر را می خواند ...
      همه شب تا به صبح بیدارم
      گر چه نه عاشقم نه بیمارم
      انوشیروان برآشفت و گفت : کسی که نه عاشق است و نه بیمار ، و باز شب ها تا به صبح بیدار می ماند حتما دزد است ! فورا او را دستگیر کنید ...

      اگه مردم می دونستن زمان چقدر با ارزشه دیگه هیچ وقت کفش بند دار نمی خریدن البرت انیشتن

      دیدگاه


        پاسخ : داستان کوتاه و مینی مال ( برای وقتی منتظر جواب سوالاتونین )


        بهترین لطیفه سال
        این لطیفه به عنوان بهترین لطیفه ی جهان از نظر کاربران انگلیسی معرفی شد.
        ===============
        زنی ، بچه به بغل سوار اتوبوس شد.
        راننده اتوبوس گفت : بچه ی شما زشت ترین بچه ای است که در عمر دیده ام.
        به زن خیلی برمی خورد.
        زن به مسافری که در کنار او نشسته است می گوید : ” شنیدید ، راننده چه توهینی به من کرد؟ ”
        مسافر می گوید : ” این میمون رو بده به من ، برو پیش رئیس اتوبوسرانی ازش شکایت کن. “


        اگه مردم می دونستن زمان چقدر با ارزشه دیگه هیچ وقت کفش بند دار نمی خریدن البرت انیشتن

        دیدگاه


          پاسخ : داستان کوتاه و مینی مال ( برای وقتی منتظر جواب سوالاتونین )


          یه روز شرلوک هلمز با دستیارش واتسن به تعطیلات می روند و در ساحل دریا چادر می زنند و در داخل چادر می خوابند……..
          نیمه شب هلمز بیدار میشه و واتسن رو هم بیدار می کنه بعد ازش می پرسه :
          واتسن تو از دیدن ستاره های آسمان چه نتیجه ای می گیری؟
          واتسن هم شروع میکنه به فلسفه بافی در مورد ستارگان و میگه این ستاره ها خیلی بزرگند و به دلیل دوری از ما این قدر کوچیک به نظر می رسند و در سایر ستارگان هم ممکن حیات در آنها وجود داشته باشد و چند نوع انسان در کرات دیگر زندگی می کنند……..
          که در اینجا هلمز میگه : واتسن عزیز
          اولین نتیجه ای که باید می گرفتی اینه که : چادر مارو دزدیدند!!!!

          اگه مردم می دونستن زمان چقدر با ارزشه دیگه هیچ وقت کفش بند دار نمی خریدن البرت انیشتن

          دیدگاه


            از هر دست که بدی از همون دست میگیری

            ****از هر دست که بدی از همون دست میگیری *****

            یک روز بعد از ظهر وقتی علی داشت از کار برمی گشت خانه، سر راه زن مسنی را دید که ماشینش خراب

            شده و ترسان توی برف ایستاده بود .اون زن برای او دست تکان داد تا متوقف شود.

            علی پیاده شد و خودشو معرفی کرد و گفت من اومدم کمکتون کنم....

            زن گفت صدها ماشین از جلوی من رد شدند ولی کسی نایستاد، این واقعا لطف شماست .

            وقتی که او لاستیک رو عوض کرد و درب صندوق عقب رو بست و آماده رفتن شد، زن پرسید:" من چقدر باید

            بپردازم؟"
            و او به زن چنین گفت: " شما هیچ بدهی به من ندارید. من هم در این چنین شرایطی بوده ام.

            و روزی یکنفر هم به من کمک کرد¸همونطور که من به شما کمک کردم.

            اگر تو واقعا می خواهی که بدهیت رو به من بپردازی، باید این کار رو بکنی.

            نگذار زنجیر عشق به تو ختم بشه!"

            ****
            چند کیلومتر جلوتر زن مسن کافی شاپ کوچکی رو دید و رفت تو تا چیزی بخوره و بعد راهشو ادامه بده ولی نتونست

            بی توجه از لبخند شیرین زن پیشخدمتی بگذره که می بایست هشت ماهه باردار باشه و از خستگی روی پا بند نبود.

            او داستان زندگی پیشخدمت رو نمی دانست و احتمالا هیچ گاه هم نخواهد فهمید.

            وقتی که پیشخدمت رفت تا بقیه چک 100 هزار تومانی زن مسن رو بیاره ، زن از در بیرون رفته بود ،

            درحالیکه بر روی دستمال سفره یادداشتی رو باقی گذاشته بود.

            وقتی پیشخدمت نوشته زن رو می خوند اشک در چشمانش جمع شده بود.

            در یادداشت چنین نوشته بود:" شما هیچ بدهی به من ندارید.

            من هم در این چنین شرایطی بوده ام. و روزی یکنفر هم به من کمک کرد، همونطور که من به شما کمک کردم.

            اگر تو واقعا می خواهی که بدهیت رو به من بپردازی، باید این کار رو بکنی.

            نگذار زنجیر عشق به تو ختم بشه!".

            ****

            همان شب وقتی زن پیشخدمت از سرکار به خونه رفت در حالیکه به اون پول و یادداشت زن فکر می کرد به

            شوهرش گفت :"دوستت دارم علی همه چیز داره درست میشه...
            :agree:
            :agree: :agree: :agree: :agree: :agree:
            :agree:

            مصادیق اظهار محبت به همسر
            بررسی مسائل جنسی در زندگی زناشویی(فایل صوتی)
            ویژگی های خانواده سالم - مصادیق احترام (فایل صوتی)
            اثر قصه گویی برای کودکان

            دیدگاه


              همیشه یک راه حل برای مشکلات پیچیده وجود دارد

              همیشه یک راه حل برای مشکلات پیچیده وجود دارد. :wow:

              روزگاری یک کشاورز در روستایی زندگی می کرد که باید پول زیادی را که از یک پیرمرد قرض گرفته بود، پس می داد. کشاورز دختر زیبایی داشت که خیلی ها آرزوی ازدواج با او را داشتند. وقتی پیرمرد طمعکار متوجه شد کشاورز نمی تواند پول او را پس بدهد، پیشهاد یک معامله کرد و گفت اگر با دختر کشاورز ازدواج کند بدهی او را می بخشد و دخترش از شنیدن این حرف به وحشت افتاد و پیرمرد کلاه بردار برای اینکه حسن نیت خود را نشان بدهد گفت : اصلا یک کاری می کنیم، من یک سنگریزه سفید و یک سنگریزه سیاه در کیسه ای خالی می اندازم، دختر تو باید با چشمان بسته یکی از این دو را بیرون بیاورد. اگر سنگریزه سیاه را بیرون آورد باید همسر من بشود و بدهی بخشیده می شود و اگر سنگریزه سفید را بیرون آورد لازم نیست که با من ازدواج کند و بدهی نیز بخشیده می شود، اما اگر او حاضر به انجام این کار نشود باید پدر به زندان برود.

              این گفت و گو در جلوی خانه کشاورز انجام شد و زمین آنجا پر از سنگریزه بود. در همین حین پیرمرد خم شد و دو سنگریزه برداشت. دختر که چشمان تیزبینی داشت متوجه شد او دو سنگریزه سیاه از زمین برداشت و داخل کیسه انداخت. ولی چیزی نگفت ! سپس پیرمرد از دخترک خواست که یکی از آنها را از کیسه بیرون بیاورد. تصور کنید اگر شما آنجا بودید چه کار می کردید ؟ چه توصیه ای برای آن دختر داشتید ؟ اگر خوب موقعیت را تجزیه و تحلیل کنید می بینید که سه امکان وجود دارد :

              1ـ دختر جوان باید آن پیشنهاد را رد کند.

              2ـ هر دو سنگریزه را در بیاورد و نشان دهد که پیرمرد تقلب کرده است.

              3ـ یکی از آن سنگریزه های سیاه را بیرون بیاورد و با پیرمرد ازدواج کند تا پدرش به زندان نیفتد. لحظه ای به این شرایط فکر کنید. هدف این حکایت ارزیابی تفاوت بین تفکر منطقی و تفکری است که اصطلاحا جنبی نامیده می شود. معضل این دختر جوان را نمی توان با تفکر منطقی حل کرد. به نتایج هر یک از این سه گزینه فکر کنید،

              اگر شما بودید چه کار می کردید ؟! :-??

              و این کاری است که آن دختر زیرک انجام داد : دست خود را به داخل کیسه برد و یکی از آن دو سنگریزه را برداشت و به سرعت و با ناشی بازی، بدون اینکه سنگریزه دیده بشود، وانمود کرد که از دستش لغزیده و به زمین افتاده. پیدا کردن آن سنگریزه در بین انبوه سنگریزه های دیگر غیر ممکن بود. در همین لحظه دخترک گفت : آه چقدر من دست و پا چلفتی هستم ! اما مهم نیست. اگر سنگریزه ای را که داخل کیسه است دربیاوریم معلوم می شود سنگریزه ای که از دست من افتاد چه رنگی بوده است...

              و چون سنگریزه ای که در کیسه بود سیاه بود، پس باید طبق قرار، آن سنگریزه سفید باشد. آن پیرمرد هم نتوانست به حیله گری خود اعتراف کند و شرطی را که گذاشته بود به اجبار پذیرفت و دختر نیز تظاهر کرد که از این نتیجه حیرت کرده است. نتیجه ای که 100 درصد به نفع آنها بود.

              1ـ همیشه یک راه حل برای مشکلات پیچیده وجود دارد. :wow:

              2ـ این حقیقت دارد که ما همیشه از زاویه خوب به مسایل نگاه نمی کنیم. :sad:

              3ـ زندگی شما می تواند سرشار از افکار و ایده های مثبت و تصمیم های عاقلانه باشد. :agree:

              مصادیق اظهار محبت به همسر
              بررسی مسائل جنسی در زندگی زناشویی(فایل صوتی)
              ویژگی های خانواده سالم - مصادیق احترام (فایل صوتی)
              اثر قصه گویی برای کودکان

              دیدگاه


                پاسخ : داستان کوتاه و مینی مال ( برای وقتی منتظر جواب سوالاتونین )

                نوشته اصلی توسط _ مهدی _
                ****از هر دست که بدی از همون دست میگیری *****
                یک روز بعد از ظهر وقتی علی داشت از کار برمی گشت خانه، سر راه زن مسنی را دید که ماشینش خراب ...
                تورو خدا شما دیگه تحریف بازی در نیارید. oo:
                این داستان رو من قبلا خوندم.
                ولی اینکه چرا شخصیت هاش ایرانی شدن و واحد پولشون از دلار به تومان تبدیل شد رو هنوز نفهمیدم!!!!

                با عرض پوزش از دوستان . . .
                درد من تنهایی نیست؛ بلکه مرگ ملتی است که گدایی را قناعت، بی‏عرضگی را صبر، و با تبسمی بر لب این حماقت را حکمت خداوند می‏ نامند! "گاندی"

                به دلیل وجود برخی مشکلات و بی احترامی ها این اکانت رو غیر فعال کردم. همیشه سر بلند باشید.
                بدرود . . .

                دیدگاه


                  پاسخ : داستان کوتاه و مینی مال ( برای وقتی منتظر جواب سوالاتونین )

                  .
                  مصادیق اظهار محبت به همسر
                  بررسی مسائل جنسی در زندگی زناشویی(فایل صوتی)
                  ویژگی های خانواده سالم - مصادیق احترام (فایل صوتی)
                  اثر قصه گویی برای کودکان

                  دیدگاه


                    پاسخ : داستان کوتاه و مینی مال ( برای وقتی منتظر جواب سوالاتونین )


                    کوتاه ترین داستان ترسناک دنیا داستان زیر است که نویسنده اش مشخص نیست!

                    آخرین انسان زمین تنها در اتاقش نشسته بود که ناگهان در زدند
                    درد من تنهایی نیست؛ بلکه مرگ ملتی است که گدایی را قناعت، بی‏عرضگی را صبر، و با تبسمی بر لب این حماقت را حکمت خداوند می‏ نامند! "گاندی"

                    به دلیل وجود برخی مشکلات و بی احترامی ها این اکانت رو غیر فعال کردم. همیشه سر بلند باشید.
                    بدرود . . .

                    دیدگاه


                      پاسخ : داستان کوتاه و مینی مال ( برای وقتی منتظر جواب سوالاتونین )

                      دیندار یا بی دین فرقی نمی کند، تنها لایق نام انسان باش.. گاهی برو...گاهی بمان..گاهی بخند..گاهی گریه کن...گاهی حرف بزن..گاهی فریاد بزن...گاهی قدم بزن...گاهی سکوت کن..گاهی رها شو...گاهی ببخش..گاهی یاد بگیر...گاهی سفر کن...گاهی اعتماد کن...گاهی بازی کن...گاهی فراموش کن...گاهی زندگی کن...گاهی باور کن..گاهی بزرگ باش...گاهی کوچک باش..گاهی چتر باش..گاهی باران باش...گاهی شب باش..گاهی مرد باش..گاهی فرشته باش..گاهی سیلی بزن...گاهی مرگ..گاهی زندگی...گاهی سوال..گاهی جواب..گاهی دریا ..گاهی برکه..گاهی همه چیز..گاهی هیچ چیز... اما همیشه .. همیشه انسان باش..ـ
                      زکات علم،نشر و پخش آن است.
                      {خلاف قوانین - پاک شد }

                      دیدگاه


                        پاسخ : داستان کوتاه و مینی مال ( برای وقتی منتظر جواب سوالاتونین )

                        با اجازه از خانوم های فروم

                        به نقل از سایت سپاهان نیوز

                        یه استاد داشتیم هر سری می آمد سر کلاس به دخترا تیکه می انداخت. یه بار دخترا تصمیم می گیرن با اولین تیکه ای که انداخت از کلاس برن بیرون. قضیه به گوش استاد می رسه. جلسه بعد یه کم دیر میاد سر کلاس، می گه از انقلاب داشتم می آمدم دیدم یه صف طولانی از دخترا تشکیل شده رفتم جلو پرسیدم، گفتن با کارت دانشجویی شوهر می دن! دخترا پا می شن برن بیرون، استاده می گه کجا می رید؟ وقتش تموم شد، تا ساعت 10 بود! :-)) :-)) :-))

                        دیدگاه


                          پاسخ : داستان کوتاه و مینی مال ( برای وقتی منتظر جواب سوالاتونین )

                          مـــــــرگ همکـــــار مزاحـــــــــم!!!

                          یکروز وقتى کارمندان به اداره رسیدند، اطلاعیه بزرگى را در تابلوى اعلانات دیدند که روى آن نوشته شده بود:

                          « دیروز فردى که مانع پیشرفت شما در این اداره بود درگذشت. شما را به شرکت

                          در مراسم تشییع جنازه که ساعت ١٠ در سالن اجتماعات برگزار مىآ‌شود دعوت مىآ‌کنیم.»!!!...؟!؟!؟!؟...!!!


                          در ابتدا ، همه از دریافت خبر مرگ یکى از همکارانشان ناراحت مىآ‌شدند امّا پس از مدتى، کنجکاو مىآ‌شدند که

                          بدانند کسى که مانع پیشرفت آنآ‌ها در اداره مىآ‌شده که بوده است.!؟

                          این کنجکاوى، تقریباً تمام کارمندان را ساعت١٠ به سالن اجتماعات کشاند. رفته رفته که جمعیت زیاد مىآ‌شد

                          هیجان هم بالا مىآ‌رفت.

                          همه پیش خود فکر مىآ‌کردند:

                          این فرد چه کسى بود که مانع پیشرفت ما در اداره بود؟؟؟ :-??

                          « به هر حال خوب شد که مرد!!! »

                          کارمندان در صفى قرار گرفتند و یکى یکى نزدیک تابوت مىآ‌رفتند و وقتى به درون تابوت نگاه مىآ‌کردند

                          ناگهان خشکشان مىآ‌زد و زبانشان بند مىآ‌آمد.!!! :surprised:

                          آینهآ‌اى درون تابوت قرار داده شده بود و هر کس به درون تابوت نگاه مىآ‌کرد، تصویر خود را مىآ‌دید.

                          نوشتهآ‌اى نیز بدین مضمون در کنار آینه بود:

                          تنها یک نفر وجود دارد که مىآ‌تواند مانع رشد شما شود و او هم کسى نیست جز خود شما. شما تنها کسى هستید که مىآ‌توانید زندگىآ‌تان را متحوّل کنید. شما تنها کسى هستید که مىآ‌توانید بر روى شادىآ‌ها، تصورات و موفقیتآ‌هایتان اثر گذار باشید. شما تنها کسى هستید که مىآ‌توانید به خودتان کمک کنید.


                          1-زندگى شما وقتى که رئیستان، دوستانتان، والدینآ‌تان، شریک زندگىآ‌تان یا محل کارتان تغییر مىآ‌کند، دستخوش تغییر نمىآ‌شود. زندگى شما تنها فقط وقتى تغییر مىآ‌کند که شما تغییر کنید، باورهاى محدود کننده خود را کنار بگذارید و باور کنید که شما تنها کسى هستید که مسئول زندگى خودتان مىآ‌باشید.


                          2-مهمآ‌ترین رابطهآ‌اى که در زندگى مىآ‌توانید داشته باشید، رابطه با خودتان است.


                          3-خودتان را امتحان کنید. مواظب خودتان باشید. از مشکلات، غیرممکنآ‌ها و چیزهاى از دست داده نهراسید. خودتان و واقعیتآ‌هاى زندگى خودتان را بسازید.


                          4-دنیا مثل آینه است. انعکاس افکارى که فرد قویاً به آنآ‌ها اعتقاد دارد را به او باز مىآ‌گرداند. تفاوتآ‌ها در روش نگاه کردن به زندگى است.

                          زندگی ، هر چه را که بخواهی همان را به تو می دهد
                          چشمانت را باز کن
                          دلت را بیدار کن
                          رویاهایت را صدا کن


                          مصادیق اظهار محبت به همسر
                          بررسی مسائل جنسی در زندگی زناشویی(فایل صوتی)
                          ویژگی های خانواده سالم - مصادیق احترام (فایل صوتی)
                          اثر قصه گویی برای کودکان

                          دیدگاه


                            پاسخ : داستان کوتاه و مینی مال ( برای وقتی منتظر جواب سوالاتونین )

                            نوشته اصلی توسط حامد مهری
                            با اجازه از خانوم های فروم

                            به نقل از سایت سپاهان نیوز

                            یه استاد داشتیم هر سری می آمد سر کلاس به دخترا تیکه می انداخت. یه بار دخترا تصمیم می گیرن با اولین تیکه ای که انداخت از کلاس برن بیرون. قضیه به گوش استاد می رسه. جلسه بعد یه کم دیر میاد سر کلاس، می گه از انقلاب داشتم می آمدم دیدم یه صف طولانی از دخترا تشکیل شده رفتم جلو پرسیدم، گفتن با کارت دانشجویی شوهر می دن! دخترا پا می شن برن بیرون، استاده می گه کجا می رید؟ وقتش تموم شد، تا ساعت 10 بود! :-)) :-)) :-))
                            اینم که تحریف شده بود

                            دیدگاه


                              پاسخ : داستان کوتاه و مینی مال ( برای وقتی منتظر جواب سوالاتونین )


                              یه خانوم یه گربه یی داشت که شده بود هووی شوهرش
                              آقاهه برای اینکه از شر گربه راحت بشه،
                              یه روز گربه رو میزنه زیر بغلش و 4 تا خیابون اونطرف تر ولش می کنه
                              وقتی خونه میرسه میبینه گربه هه از اون زودتر اومده خونه.
                              این کارا رو چند بار دیگه تکرار می کنه، اما نتیجه ای نمیگیره.
                              یک روز گربه رو بر میداره میذاره تو ماشین.
                              بعد از گشتن از چند تا بلوار و پل و رودخانه و. . .
                              خلاصه گربه رو پرت میکنه بیرون
                              یک ساعت بعد، زنگ میزنه خونه. زنش گوشی رو برمیداره.
                              مرده میپرسه: " اون گربه کره خر خونس؟ "
                              زنش می گه آره
                              مرده میگه گوشی رو بده بهش،
                              من گم شدم !!! oo:
                              بیش از آنکه دستهای درخت به نور برسد پاهایش تاریکی را تجربه میکند، گاهی برای رسیدن به نور باید از تاریکی عبور کرد

                              دیدگاه


                                پاسخ : داستان کوتاه و مینی مال ( برای وقتی منتظر جواب سوالاتونین )


                                داستان کوتاه طنز
                                سه تا هالو ادعا کردند که می خواهند با یک سفینه فضایی به خورشید بروند. دانشمندان به آنها گوشزد کردند که بلافاصله بعد از نزدیک شدن به خورشید، ذوب می شوید و از بین می روید. هالوها در حالی که خودشان را خیلی زرنگ نشان می دادند، گفتند؛ خیالتون راحت باشه، شب می رویم که ذوب نشویم!!

                                اگه مردم می دونستن زمان چقدر با ارزشه دیگه هیچ وقت کفش بند دار نمی خریدن البرت انیشتن

                                دیدگاه

                                لطفا صبر کنید...
                                X