اطلاعیه

Collapse
No announcement yet.

مطالب و داستان‌های کوتاه و مینی مال ( برای وق

Collapse
این موضوع برجسته شده است.
X
X
 
  • فیلتر
  • زمان
  • Show
Clear All
new posts

    پاسخ : داستان کوتاه و مینی مال ( برای وقتی منتظر جواب سوالاتونین )

    سخنی بسیار زیبا منسوب به امیرالمومن​ین


    هیزم شکن صبح از خواب بیدار شد و دید تبرش ناپدید شده.
    شک کرد که همسایه اش آن را دزدیده باشد برای همین تمام روز او را زیر نظر گرفت.
    متوجه شد همسایه اش در دزدی مهارت دارد مثل یک دزد راه می رود مثل دزدی که می خواهد چیزی را پنهان کند پچ پچ میکند.
    آن قدر از شکش مطمئن شد که تصمیم گرفت به خانه برگردد لباسش را عوض کند و نزد قاضی برود.
    اما همین که وارد خانه شد تبرش را پیدا کرد.
    زنش آن را جابه جا کرده بود.
    مرد از خانه بیرون رفت و دوباره همسایه را زیر نظر گرفت: و دریافت که او مثل یک آدم شریف راه می رود حرف می زند و رفتار می کند.»

    امام علی(علیه السلام) به مالک اشتر

    ای مالک!
    اگر شب هنگام کسی را در حال گناه دیدی، فردا به آن چشم نگاهش مکن شاید سحر توبه کرده باشد و تو ندانی "
    بیش از آنکه دستهای درخت به نور برسد پاهایش تاریکی را تجربه میکند، گاهی برای رسیدن به نور باید از تاریکی عبور کرد

    دیدگاه


      پاسخ : داستان کوتاه و مینی مال ( برای وقتی منتظر جواب سوالاتونین )

      ماجرای 2 دیوانه

      فرهاد و هوشنگ هر دو بیمار یک آسایشگاه روانى بودند. یکروز همینطور که در کنار استخر قدم مى زدند فرهاد ناگهان خود را به قسمت عمیق استخر انداخت و به زیر آب فرو رفت.هوشنگ فوراً به داخل استخر پرید و خود را در کف استخر به فرهاد رساند و او را از آب بیرون کشید.وقتى دکتر آسایشگاه از این اقدام قهرمانانه هوشنگ گاه شد، تصمیم گرفت که او را از آسایشگاه مرخص کند.هوشنگ را صدا زد و به او گفت: من یک خبر خوب و یک خبر بد برایت دارم. خبر خوب این است که مى توانى از آسایشگاه بیرون بروى، زیرا با پریدن در استخر و نجات دادن جان یک بیمار دیگر، قابلیت عقلانى خود را براى واکنش نشان دادن به بحرانها نشان دادى و من به این نتیجه رسیدم که این عمل تو نشانه وجود اراده و تصمیم در توست. و اما خبر بد این که بیمارى که تو از غرق شدن نجاتش دادى بلافاصله بعد از این که از استخر بیرون آمد خود را با کمر بند حوله حمامش دار زده است و متاسفانه وقتى که ما خبر شدیم او مرده بود. هوشنگ که به دقت به صحبتهاى دکتر گوش مى کرد گفت: او خودش را دار نزد. من آویزونش کردم تا خشک بشه........................ حالا من کى مى تونم برم خونه مون ؟


      در روزگاری که لبخند آدم ها بخاطر شکست توست برخیز تا بگریزند. کورش کبیر
      شاد بودن، تنها انتقامی است که میتوان از زندگی گرفت. ارنستو چه گوارا

      دیدگاه


        پاسخ : داستان کوتاه و مینی مال ( برای وقتی منتظر جواب سوالاتونین )

        روزگاری دزدها هم با شرف بودند

        گویند روزی دزدی در راهی، بسته ای یافت که در آن چیز گرانبهایی بود و دعایی نیز پیوست آن بود. آن شخص بسته را به صاحبش برگرداند. او را گفتند : چرا این همه مال را از دست دادی؟ گفت: صاحب مال عقیده داشت که این دعا ،مال او را حفظ می کند و من دزد مال او هستم ، نه دزد دین. اگر آن را پس نمی دادم و عقیده صاحب آن مال ، خللی می یافت ، آن وقت من، دزد باورهای او نیز بودم و این کار دور از انصاف است

        کشف الاسرار
        بیش از آنکه دستهای درخت به نور برسد پاهایش تاریکی را تجربه میکند، گاهی برای رسیدن به نور باید از تاریکی عبور کرد

        دیدگاه


          انیشتین

          از نگارخانه: نگارهآ‌های دیواری از هشت بهشت‏ :NO:

          روزی یک استاد دانشگاه تصمیم گرفت تا دانشجویانش را به مبارزه بطلبد.

          او پرسید: آیا خداوند هر جیزی را که وجود دارد، آفریده است؟

          دانشجویی شجاعانه پاسخ داد: بله.

          استاد پرسید: هر چیزی را؟

          پاسخ دانشجو این بود: بله هر چیزی را.

          استاد گفت: در این حالت، خداوند شر را آفریده است. درست است؟
          زیرا شروجود دارد.

          برای این سوال، دانشجو پاسخی نداشت و ساکت ماند.


          استاد از این فرصت حظ برده بود که توانسته بود یکبار دیگر ثابت کند که ایمان و اعتقاد فقط یک افسانه است.

          ناگهان، یک دانشجوی دیگر دستش را بلند کرد و گفت: استاد، ممکن است که از شما یک سوال بپرسم؟

          استاد پاسخ داد: البته.

          دانشجو پرسید: آیا سرما وجود دارد؟

          استاد پاسخ داد: البته، آیا شما هرگز احساس سرما نکردهآ‌اید؟

          دانشجو پاسخ داد: البته آقا، امّا سرما وجود ندارد!!
          طبق مطالعات علم فیزیک، سرما عدم وجود گرماست. و یک شیء را تنها
          در صورتی میآ‌توان مطالعه کرد که انرژی داشته باشد و انرژی را انتقال دهد.
          و این گرمای یک جسم است که انرژی آن را انتقال میآ‌دهد.
          بدون گرما، اشیاء بیآ‌حرکت هستند، قابلیت واکنش ندارند.

          پس سرما وجود ندارد. ما لفظ سرما را ساختهآ‌ایم تا فقدان گرما را توضیح دهیم.

          دانشجو ادامه داد: و تاریکی؟

          استاد پاسخ داد: تاریکی وجود دارد.

          دانشجو گفت: شما باز هم در اشتباه هستید، آقا.

          تاریکی فقدان کامل نوراست. شما میآ‌توانید نور و روشنایی را مطالعه کنید،
          اما تاریکی را نمیآ‌توانید مطالعه کنید.
          منشور نیکولز تنوع رنگهای مختلف را نشان میآ‌دهد که در آن طبق طول امواج نور، نور میآ‌تواند تجزیه شود.
          تاریکی لفظی است که ما ایجاد کردهآ‌ایم تا فقدان کامل نور را توضیح دهیم.

          و سرانجام دانشجو پرسید:
          "و شر، آقا"، "آیا شر وجود دارد؟" خداوند شر را نیافریده است.
          شر فقدان خدا در قلب افراد است، شر فقدان عشق، انسانیت و ایمان است. عشق و ایمان مانند گرما و نور هستند. آنآ‌ها وجود دارند.
          فقدان آنآ‌ها منجر به شر میآ‌شود.

          و حالا نوبت استاد بود که ساکت بماند.
          .
          .
          .
          .
          نام این دانشجو آلبرت انیشتین بود
          یادش بخیر یه وقتایی هر روز میومدم اینجا !

          دیدگاه


            پاسخ : داستان کوتاه و مینی مال ( برای وقتی منتظر جواب سوالاتونین )

            اثر پاره آجر
            روزی مردی ثروتمند در اتومبیل جدید و گران قیمت خود با سرعت فراوان از خیابان کم رفت و آمدی می گذشت .ناگهان از بین دو اتومبیل پارک شده در کنار خیابان یک پسر بچه پاره آجری به سمت او پرتاب کرد.پاره آجر به اتومبیل او برخورد کرد .مرد پایش را روی ترمز گذاشت و سریع پیاده شد و دید که اتومبیلش صدمه زیادی دیده است. به طرف پسرک رفت و او را سرزنش کرد .

            پسرک گریان با تلاش فراوان بالاخره توانست توجه مرد را به سمت پیاده رو، جایی که برادر فلجش از روی صندلی چرخدار به زمین افتاده بود جلب کند .پسرک گفت:”اینجا خیابان خلوتی است و به ندرت کسی از آن عبور می کند. برادر بزرگم از روی صندلی چرخدارش به زمین افتاده و من زور کافی برای بلند کردنش ندارم .

            “برای اینکه شما را متوقف کنم ناچار شدم از این پاره آجر استفاده کنم”

            مرد بسیار متاثر شد و از پسر عذر خواهی کرد. برادر پسرک را بلند کرد و روی صندلی نشاند و سوار اتومبیل گرانقیمتش شد و به راهش ادامه داد . در زندگی چنان با سرعت حرکت نکنید که دیگران مجبور شوند برای جلب توجه شما پاره آجر به طرفتان پرتاب کنند !

            خدا در روح ما زمزمه می کند و با قلب ما حرف می زند .اما بعضی اوقات زمانی که ما وقت نداریم گوش کنیم، او مجبور می شود پاره آجری به سمت ما پرتاب کند
            در روزگاری که لبخند آدم ها بخاطر شکست توست برخیز تا بگریزند. کورش کبیر
            شاد بودن، تنها انتقامی است که میتوان از زندگی گرفت. ارنستو چه گوارا

            دیدگاه


              پاسخ : داستان کوتاه و مینی مال ( برای وقتی منتظر جواب سوالاتونین )

              میزان فاصله قلب آدمها و تن صدا
              خدا حرف نمی زند اما همیشه صدایش را در همه وجودت می توانی حس کنی.
              استادی از شاگردانش پرسید
              چرا ما وقتی عصبانی هستیم داد می زنیم؟
              چرا مردم هنگامی که خشمگین هستند صدایشان را بلند می کنند و سر هم داد می
              کشند؟
              شاگردان فکری کردند و یکی از آن ها گفت:
              چون در آن لحظه، آرامش و خونسردیمان را از دست می دهیم
              استاد پرسید : این که آرامشمان را از دست می دهیم درست است امّا چرا با وجودی که
              طرف مقابل کنارمان قرار دارد داد می زنیم؟
              آیا نمی توان با صدای ملایم صحبت کرد؟ چرا هنگامی که خشمگین هستیم داد می زنیم؟
              شاگردان هر کدام جواب هایی دادند امّا پاسخ های هیچکدام استاد را راضی نکرد.
              سرانجام او چنین توضیح داد:
              هنگامی که دو نفر از دست یکدیگر عصبانی هستند، قلب هایشان از یکدیگر فاصله می گیرد.
              آن ها برای این که فاصله را جبران کنند مجبورند که داد بزنند.
              هر چه میزان عصبانیت و خشم بیشتر باشد، این فاصله بیشتر است و آن ها باید صدایشان را بلندتر کنند.
              سپس استاد پرسید:
              هنگامی که دو نفر عاشق همدیگر باشند چه اتفاقی می افتد؟
              آن ها سر هم داد نمی زنند بلکه خیلی به آرامی با هم صحبت می کنند. چرا؟
              چون قلب هایشان خیلی به هم نزدیک است.
              فاصله قلب هاشان بسیار کم است.
              استاد ادامه داد:
              هنگامی که عشقشان به یکدیگر بیشتر شد، چه اتفاقی می افتد؟ آن ها حتی حرف معمولی هم با هم نمی زنند و فقط در گوش هم نجوا می کنند و
              عشقشان باز هم به یکدیگر بیشتر می شود.
              سرانجام، حتی از نجوا کردن هم بی نیاز می شوند و فقط به یکدیگر نگاه می کنند . این هنگامی ا ست که دیگر هیچ فاصله ای بین قلب های آن ها باقی نمانده باش.
              این همان عشق خدا به انسان و انسان به خداست است که خدا حرف نمی زند اما همیشه صدایش را در همه وجودت می توانی حس کنی اینجا بین
              انسان و خدا هیچ فاصله ای نیست می توانی در اوج همه شلوغی ها بدون اینکه لب به سخن باز کنی با او حرف بزنی.
              بیش از آنکه دستهای درخت به نور برسد پاهایش تاریکی را تجربه میکند، گاهی برای رسیدن به نور باید از تاریکی عبور کرد

              دیدگاه


                پاسخ : داستان کوتاه و مینی مال ( برای وقتی منتظر جواب سوالاتونین )

                فایل تست هوش بگین تو چند دقیقه حل کردین من 8 دقیقه
                فایل اکسل
                فایل های پیوست شده
                [move][img width=133 height=100]http://bargiri.persiangig.com/aks/0.306310001356499787_taknaz_ir.gif[/img][/move]

                دیدگاه


                  پاسخ : داستان کوتاه و مینی مال ( برای وقتی منتظر جواب سوالاتونین )

                  من تقریبا تو 9 دقیقه تونستم حلش کنم :nice:
                  بیش از آنکه دستهای درخت به نور برسد پاهایش تاریکی را تجربه میکند، گاهی برای رسیدن به نور باید از تاریکی عبور کرد

                  دیدگاه


                    پاسخ : داستان کوتاه و مینی مال ( برای وقتی منتظر جواب سوالاتونین )

                    باقی خانه

                    به جز صندلی کامپیوتر و تخت خواب باقی خانه به چه درد می خورد؟ خب بعله توالت و حمام و کمی آشپزخانه هم لازم است. ولی مگر کلش چند متر است؟ به بقیه تکه های خانه نگاه می کنم و فکر می کنم چه استفاده ای می تواند داشته باشد..

                    شاید زمانی کاربرد داشته. شاید در لایف استایل مردم قدیم یک فعالیت روزمره بوده شامل غلت زدن در اتاق. یا می رفتتند کنجهای مختلف می نشیتند و دنیا را از زوایای مختلف می دیدند.

                    هنوز دلیل بقیه خانه را درک نمی کنم
                    The harder I work, the luckier I get

                    دیدگاه


                      پاسخ : داستان کوتاه و مینی مال ( بستگی داره دست کی باشه. )

                      بستگی داره دست کی باشه. :NO:

                      یک توپ بستکبال توی دست من تقریبا 19 میارزه یک توپ توی دست مایکل جوردن تقریبا 33 میلیون میارزه
                      بستگی داره توپ دست کی باشه

                      یک راکت تنیس در دست من بدون استفاده است یک راکت تنیس در دست آندره آقاسی میلیون ها دلار میارزه

                      بستگی داره توی دست کی باشه
                      .
                      .
                      .
                      یک ترانزیستور توی دست من یه تقویت کننده ساده است یک ترانزیستور توی دست نشلسکی همه کاره است

                      همانطور که می بینی بستگی داره دست کی باشه پس امید ها و رویاهایت را دست خدا بسپار ... چون بستگی داره دست کی باشه
                      :bye
                      از 8بهشت با دخل کامل :mrgreen:
                      یادش بخیر یه وقتایی هر روز میومدم اینجا !

                      دیدگاه


                        پاسخ : داستان کوتاه و مینی مال ( برای وقتی منتظر جواب سوالاتونین )

                        از زرتشت پرسیدند زندگی خود را بر چه بنا کردی؟


                        گفت : چهار اصل


                        1- دانستم رزق مرا دیگری نمیخورد پس آرام شدم


                        2- دانستم که خدا مرا میبیند پس حیا کردم


                        3- دانستم که کار مرا دیگری انجام نمی دهد پس تلاش کردم


                        4- دانستم که پایان کارم مرگ است پس مهیا شدم
                        بیش از آنکه دستهای درخت به نور برسد پاهایش تاریکی را تجربه میکند، گاهی برای رسیدن به نور باید از تاریکی عبور کرد

                        دیدگاه


                          چندی از حکایات شیخ ما !

                          چندی از حکایات شیخ ما !آن ابول عجایب دوران که از کرامتش تنها یکی بر جریده ی عالم نقش کرده اند که عسل را می خورد و می گفت شیرین است!


                          شیخ را گفتند قبض برق آمده و دو تن از مریدان از پس این واقعه جان سپرده اند .
                          شیخ به محاسن خویش دستی کشید و بگفتا اینان چه سبک طاقتانند .
                          قبض را به دیدگان شیخ روانه داشتن .
                          شیخ قبض را بدید و آهی کشید و از بر آن آه هم خود و هم اهل بیتش جان به جان آفرین سپردند .

                          شیخ به پاره ای از مریدانش دستور داد تا برای رسیدن به صبر، چهل روز معتکف بشدندی، مریدان شوریده حال شدندی و از شیخ پرسیدندی که یا شیخ، راه دیگری هم برای به دست آوردن صبر موجود باشد؟ شیخ فرمود آری یک ساعت استفاده از اینترنت پر سرعت ایران، مریدان همی نعره ای کشیدندی و راه بیابان پیش گرفتندی .


                          روزی شیخ را گفتند، چرا هواشناسی دمای هوا را کم اعلام همی کردندی ؟
                          گفت : از برای اینکه مردمان خنک تر گردند.
                          و مریدان نعره زدند و از هوش رفتند.

                          شیخ را گفتند نیاز به مسکن کم شده.
                          شیخ بگفت : و نیاز به قبر زیاد !
                          و مریدان گریستندی.


                          شیخ را گفتند یارانه را همی به شکل ضرب در دو افزون ساخته اند و مردم در شعف به سر میبرند .
                          پاسخ داد همان میزان قبلی را شما به نقد بگیرید افزون آن خیرات !
                          و مریدان با زدن عربده های پیاپی به ردیف همچون اعداد یارانه ها بگریستند و همی از حال رفتندی !

                          روزی شیخ چک میل همی کردی و به انگشت تدبیر اینترها همی زدی و لکن صفحات یکی زپس دیگری رمیدندی و به چنگ نامدندی!!!! شیخ را گفتند یا شیخ : فلسفه ی سرعت قلیل اینترنت را چه باشد ؟!!!

                          فرمود : اینترنت سگی است هار!!!وگر سرعتش از حد برون شدی بدود و پاچه مردم همی گیرد!!!!!!!

                          و مریدان نعره زدندی و بر هوش شیخ احسنت همی گفتند!!!!!
                          [hr]
                          شیخ روزی با مریدان از بازار میوه فروشان گذر کرد و گیلاسی دید که کرمی در آن لولیده و به ولع تمام گیلاس همی خورد.
                          شیخ گریست و فرمود : خوشا به آن کرم و توانگریش . عمری زیستم و نتوانستم چارکی گیلاس بخرم.
                          دست ما کوتاه و خرما بر نخیل
                          آسمان و زمین بر ما شده بخیل
                          و مریدان رم کردند و سر به بیابان گذاشتند.
                          Gracias A La Vida
                          [glow=red,2,300]ساخت فرز CNC[/glow]
                          http://www.eca.ir/forum2/index.php?topic=56308.0
                          http://up9.iranblog.com/images/4xd21f8vemt8g46011fx.jpg
                          زمین سفت است و آب شلست و هوا نرم است و همه چیز عالیست در این حوالی...

                          دیدگاه


                            پاسخ : داستان کوتاه و مینی مال ( برای وقتی منتظر جواب سوالاتونین )

                            سلام
                            این تست هوش خیلی باحاله
                            کسی میتونه بفهمه قضیه چیه ؟ :eek:
                            سایت زیر
                            http://fal.maghsad.com/
                            [move][img width=133 height=100]http://bargiri.persiangig.com/aks/0.306310001356499787_taknaz_ir.gif[/img][/move]

                            دیدگاه


                              پاسخ : داستان کوتاه و مینی مال ( برای وقتی منتظر جواب سوالاتونین )

                              اینجور که معلومه با این کارایی که میگه انجام بدین عدد حاصل میشه مضرب 9 و هر دور هم اگه توجه کنید عکس همه مضارب 9 یکسان هست و اونو نشون میدن و مثلما شما فکر میکنید عدد رو پیدا کردن!

                              دیدگاه


                                پاسخ : داستان کوتاه و مینی مال ( برای وقتی منتظر جواب سوالاتونین )

                                علی واقعا دمت گرم
                                من خودم تو 10 دقیقه پیدا کردم علت رو
                                ولی خیلی ها هنگ میکنن
                                خیلی بازی و ریاضی خوبی هستش :mrgreen:
                                [move][img width=133 height=100]http://bargiri.persiangig.com/aks/0.306310001356499787_taknaz_ir.gif[/img][/move]

                                دیدگاه

                                لطفا صبر کنید...
                                X