پاسخ : مطالب و داستانآهای کوتاه و مینی مال ( برای وق
خدای من
مادر میگفت :شنیدم پسر همسایه خیلی مومن است.
نمازش ترک نمی شود. زیارت عاشورا می خواند. روزه میگرد. مسجد میرود
... خیلی پسر با خداییست ...
لحظه ای دلش گرفت ...
در دل فریاد زد باور کنید من هم ایمان دارم ... نماز نمیخوانم ولی لبخند روی لبهای مادرم خدا را به یادم میاورد... دستهای پینه بسته پدرم را دستهای خدا میبینم ... زیارت عاشورا نمیخوانم ولی گریه یتیمی در دلم عاشورا برپا میکند...نه من روزه نمیگیرم ولی هر روز از آن دخترک فال فروش فالی را میخرم که هیچوقت نمیخوانم ...مسجد من خانه مادربزرگ پیر و تنهایم است که با دیدن من کلی دلش شاد میشود ... خدای من نگاه مهربان دوستی است که در غمها تنهایم نمیگذارد ...برای من تولد هر نوزادی تولد خداست و هر بوسه عاشقانه ای تجلی او
خدای من
مادر میگفت :شنیدم پسر همسایه خیلی مومن است.
نمازش ترک نمی شود. زیارت عاشورا می خواند. روزه میگرد. مسجد میرود
... خیلی پسر با خداییست ...
لحظه ای دلش گرفت ...
در دل فریاد زد باور کنید من هم ایمان دارم ... نماز نمیخوانم ولی لبخند روی لبهای مادرم خدا را به یادم میاورد... دستهای پینه بسته پدرم را دستهای خدا میبینم ... زیارت عاشورا نمیخوانم ولی گریه یتیمی در دلم عاشورا برپا میکند...نه من روزه نمیگیرم ولی هر روز از آن دخترک فال فروش فالی را میخرم که هیچوقت نمیخوانم ...مسجد من خانه مادربزرگ پیر و تنهایم است که با دیدن من کلی دلش شاد میشود ... خدای من نگاه مهربان دوستی است که در غمها تنهایم نمیگذارد ...برای من تولد هر نوزادی تولد خداست و هر بوسه عاشقانه ای تجلی او



دیدگاه