اطلاعیه

Collapse
No announcement yet.

مطالب و داستان‌های کوتاه و مینی مال ( برای وق

Collapse
این موضوع برجسته شده است.
X
X
 
  • فیلتر
  • زمان
  • Show
Clear All
new posts

    پاسخ : مطالب و داستانآ‌های کوتاه و مینی مال ( برای وق

    نوشته اصلی توسط سعید باقرانی
    ن و شوهر جوانی پس سالها ازدواج بچه دار نمیشدن برای اینکه از تنهایی در بیان یه توله روتوایلر میخرن و اونو مثل پسر خودشون بزرگ میکنن...این روت بزرگ میشه چندین بار جون این زن و شوهر رو نجات میده حتی از دست راهزنا....اما پس از گذشت 7 سال این خانم و اقای جوان صاحب نوزادی میشن که باعث میشه به روتوایلر دیگه کمتر توجه کنن....سگ حسودی میکنه اما کار بدی انجام نمیده...
    .
    .
    تا اینکه یه روز اقا و خانوم نوزادشون رو که خواب بود روی گهواره تنها میذارن و برای درست کردن کباب به تراس خونه میرن
    اما وقتی بر میگردن به داخل خونه تا برای بردن فرزندشون به مهد کودک اماده بشن میبینن روتوایلر با دهن خونی تو راهروی خونه ایستاده مرد عصبانی میشه و بدونه اینکه فکری کنه اسلحشو بر میداره و سگش رو در جا میکشه...و خیلی سریع میرن به اتاق نوزاد میبینن روتوایلر یه مار بزرگ رو کشته و سر مار رو کنده تا به بچه اسیبی نزنه....
    همون لحظه مرد فریاد میزنه که من سگ وفادارم رو کشتمممممم....

    (این داستان واقعیست)
    دلیلش این بوده که مرد یه ذهنیت قبلی از اینکه سگ به بچه اش حسودی میکنه داشته
    من فکر میکنم که سگ اصلا فکر حسودی هم به سرش نزده این ادم هان که حسودی رو به اون سگ نسبت دادن
    واقعا از دست ادم ها :cry2: :cry: :NO:
    الکترونیک همه کاره دنیا

    دیدگاه


      پاسخ : مطالب و داستانآ‌های کوتاه و مینی مال ( برای وق

      چکیده از کتاب این کارو نکن، این کارو بکن

      نویسنده .احمد فارسی

      · اگه میخوای راحت باشی کمتر بدون و اگه میخوای خوشبخت باشی بیشتر بخون.
      · تا پایان کار، از موفقیت در آن با کسی صحبت نکن.
      · برای حضور در جلسات حتی یک دقیقه هم تاخیر نکن.
      · قبل ازعاشق شدن ابتدا فکر کن که آیا طاقت دوری، جدایی و سختی را داری یا نه ؟؟؟
      · سکوت تنها پاسخی است که اصلا ضرر ندارد.
      · نصیحت کردن فقط زمانی اثر دارد که 2 نفر باشید.
      · در مورد همسر کسی اظهار نظر نکن نه مثبت نه منفی.
      · نوشیدنی های داخل لیوان و یا فنجان را تا آخر ننوش.
      · د راختلاف خانوادگی حتی اگر حق با تو است شجاع باش و تو از همسرت عذر خواهی کن.
      · برای کودکان اسباب بازی های جنگی هدیه نبر.
      · نه آنقدر کم بخور که ضعیف شوی و نه آنقدر زیاد بخور که مریض شوی.
      · بدترین شکل دل تنگی آن است که در میان جمع باشی و تنها باشی.
      · شخص محترمی باش و بدون اطلاع به خانه و محل کار کسی نرو.
      · هوشیار باش، استفاده از مشروبات و نوشیدنی الکلی تو را گرفتار خواهد کرد.
      · وجدانت را گول نزن، چون درستی و نادرستی کارت را به تو اعلام می کند.
      · موقع عطسه کردن حتما از دیگران فاصله بگیر و از دستمال استفاده کن ولی با تمام وجود عطسه کن.
      · عاشق همسرت باش تا بهشت را ببینی.
      · کثیف نکن اگر حوصله تمیز کردن نداری.
      · بخشیدن خطای دیگران بسیار قشنگ است، تجربه کردنش را به تو پیشنهاد می کنم.
      · همه جا از همسرت تعریف و تمجید کن حتی در جهنم.
      · با کارمندانت مهربان ولی قاطع باش.
      · غرور کسی رو نشکن، چون مثل شیشه ی شکسته برای تو، خطر آفرین است.
      · عمل خلاف را، نه تجربه کن، نه تکرار.
      · لبخند بزن، مطب دکترها را خلوت می کند.
      · با شجاعت اقرار کن که اشتباه کردی.
      · هنر نواختن را یاد بگیر، نواختن موسیقی در هیچ کشوری گدایی نیست.
      · هنگام صحبت کردن با دیگران به چشم آنها نگاه کن تا پیام و کلام تو را درک کنند.
      · با دندان میخ نکش.
      · کسی را که به توامیدوار است نا امید نکن.
      · برای کسی که دوستش داری در روز تولدش پیام تبریک ارسال کن.
      · اولین خیر باش.
      · با داشتن همسری خوب همه کس و همه چیز را یکجا داری.
      · در دفتر و منزل گل های زیبا داشته باش.
      · حسابداری و روشهای آنرا یاد بگیر.
      · تزریق سرم وآمپول را یاد بگیر.
      · وارد سیاست نشو.
      · عمر مد کوتاه است.
      · به سفر و همسفر فکر کن.
      · تا ندانی نمی توانی پس بدان تا بتوانی.

      دیدگاه


        پاسخ : مطالب و داستانآ‌های کوتاه و مینی مال ( برای وق

        رسیدم توی کوچه مون ، دیدم یه خانومی داره ماشینش رو بین دوتا ماشین دیگه پارک می کنه⤦.
        جای پارک خیلی کم بود و بنده خدا حسابی کلافه شده بود⤦.
        وایستادم و فرمون دادم بهش ، « بیابیاااا، خب!حالا فرمون رو کامل برگردون!خوبه خوبه، خاموش کن.»
        بعدش هم بدون اینکه منتظر تشکر خانومه بشم راه افتادم برم
        که دیدم خانومه صدا کرد و گفت دستت درد نکنه ، زحمت کشیدی!!!!
        گفتم خواهش می کنم ، کاری نکردم⤦
        گفت : دانشمند! من داشتم از پارک در می اومدم⤦
        ازین سوتی های ضایع ندیم جلو خانومااا صلواااات )


        اگه مردم می دونستن زمان چقدر با ارزشه دیگه هیچ وقت کفش بند دار نمی خریدن البرت انیشتن

        دیدگاه


          پاسخ : مطالب و داستانآ‌های کوتاه و مینی مال ( برای وق

          روزی یک مهندس در حال عبور از یک جاده بود که یک قورباغه او را صدا کرد و گفت : اگر مرا ببوسی، من به پرنسس زیبایی تبدیل خواهم شد!
          او خم شد، قورباغه را بلند کرد و در جیبش گذاشت.
          قورباغه دوباره صدا کرد و گفت : اگر مرا ببوسی و به پرنسس زیبایی تبدیل کنی، برای یک هفته پیش تو خواهم ماند! مهندس، قورباغه را از جیبش در آورد، لبخندی به او زد و دوباره او را در جیبش گذاشت.
          قورباغه این بار گریه کرد و گفت : اگر مرا ببوسی و به پرنسس زیبایی تبدیل کنی، برای یک هفته پیش تو خواهم ماند! این بار نیزمهندس، قورباغه را از جیبش در آورد، لبخندی به او زد و دوباره او را در جیبش گذاشت.
          سرانجام قورباغه پرسید : موضوع چیست؟ من به تو گفتم من یک پرنسس زیبا هستم، که با تو برای یک هفته خواهم ماند.
          چرا مرا نمی بوسی؟
          مهندس گفت : نگاه کن! من یک مهندسم! من برای یک دوست دختر وقتی ندارم! اما یک قورباغه سخنگو واقعاً برایم جالب است

          دیدگاه


            پاسخ : مطالب و داستانآ‌های کوتاه و مینی مال ( برای وق

            جالبه من که حاظر نیستم قورباغه تو جیبم بذارم اه... :mrgreen: همین که گذاشته تو جیبشم معجزس چه برسه به بوسیدنش

            دیدگاه


              پاسخ : مطالب و داستانآ‌های کوتاه و مینی مال ( برای وق



              داستان ما اینگونه آغاز میشود که :

              در یک دزدی بانک یکی از ایالات آمریکا دزد فریاد کشید :

              “همه افراد حاظر در بانک ، حرکت نکنید ، پول مال دولت است و زندگی به شما تعلق دارد”

              همه در بانک به آرامی روی زمین دراز کشیدند

              این «شیوه تغییر تفکر» نام دارد، تغییر شیوه معمولی فکر کردن .

              هنگامیکه دزدان بانک به خانه رسیدند، جوانی که (مدرک لیسانس اداره کردن تجارت داشت)

              به دزد پیرتر(که تنها شش کلاس سواد داشت) گفت «برادر بزرگتر، بیا تا بشماریم چقدر بدست آورده ایم»

              دزد پیرتر با تعجب گفت؛ «تو چقدر احمق هستی، اینهمه پول شمردن زمان بسیار زیادی خواهد برد.

              امشب تلویزیون ها در خبرها خواهند گفت ما چقدر از بانک دزدیده ایم»

              این را میگویند: «تجربه» اینروز ها، تجربه مهمتر از ورقه کاغذ هایی است که به رخ کشیده میشود!

              پس از آنکه دزدان بانک را ترک کردند ، مدیر بانک به رییس خودش گفت، فوری به پلیس خبر بدهید.

              اما رییس اش پاسخ داد: «تامل کن! بگذار ما خودان هم ۱۰ میلیون از بانک برای خودمان برداریم

              و به آن ۷۰ میلیون میلیون که از بانک ناپدید کرده بودیم بیافزاییم»

              اینرا میگویند «با موج شنا کردن» پرده پوشی به وضعیت غیرقابل باوری به نفع خودت !

              رییس کل می گوید: «بسیار خوب خواهد بود که هرماه در بانک دزدی بشود»

              اینرا میگویند «کشتن کسالت» شادی شخصی از انجام وظیفه مهمتر می شود.

              روز بعد، تلویزیون اعلام میکند ۱۰۰ میلیون دلار از بانک دزدیده شده است.

              دزد ها پولها را شمردند و دوباره شمردند اما نتوانستند ۲۰ میلیون بیشتر بدست آورند.

              دزدان بسیار عصبانی و شاکی بودند:

              «ما زندگی و جان خودرا گذاشتیم و تنها ۲۰ میلیون گیرمان آمد.

              اما روسای بانک ۸۰ میلیون را در یک بشکن بدست آوردند.

              انگار بهتر است انسان درس خوانده باشد تا اینکه دزد بشود.»

              اینرا میگویند؛ «دانش به اندازه طلا ارزش دارد»

              رییس بانک با خوشحالی میخندید زیرا او در ضرر خودش در سهام را در این بانک دزدی پوشش داده بود.

              اینرا میگویند؛ «موقعیت شناسی» جسارت را به خطر ترجیح دادن.

              در اینجا کدامیک دزد راستین هستند؟
              اگه مردم می دونستن زمان چقدر با ارزشه دیگه هیچ وقت کفش بند دار نمی خریدن البرت انیشتن

              دیدگاه


                پاسخ : مطالب و داستانآ‌های کوتاه و مینی مال ( برای وق

                جوان خیلی آرام و متین به مرد نزدیک شد و با لحنی مودبانه گفت:

                - ببخشید آقا! من میتونم یکم به خانم شما نگاه کنم و لذت ببرم؟

                مرد که اصلاً توقع چنین حرفی رو نداشت و حسابی جا خورده بود، مثل آتشفشان از جا پرید و میان بازار و جمعیت، یقه جوان رو گرفت و عصبانی، طوری که رگ گردنش بیرون زده بود، او را به دیوار کوفت و فریاد زد:

                - مردیکه عوضی، مگه خودت ناموس نداری…؟ خجالت نمیکشی؟؟

                اما جوان،خیلی آرام، بدون اینکه از رفتار و فحش های مرد عصبی بشه و واکنشی نشون بده، همان طور مودبانهه و متین ادامه داد..

                - خیلی عذر میخوام؛ فکر نمیکردم این همه عصبی و غیرتی بشین! دیدم همه بازار دارن بدون اجازه نگاه میکنن و لذت میبرن، من گفتم حداقل از شما اجازه بگیرم، که نامردی نکرده باشم…!
                حالا هم یقه مو ول کنین! از خیرش گذشتم!!

                مرد خشکش زد… همانطور که یقه جوان را گرفته بود، آب دهانش را قورت داد و زیر چشمی زنش را برانداز کرد…
                اگر از تاپیکی بدتون میاد...
                اگر با استارتر تاپیکی مشکل دارین...
                اگر خواستین تاپیکی فراموش بشه...
                ...بگین که
                [glow=red,2,300]من تو اون تاپیک پستی ارسال کنم.[/glow]

                دیدگاه


                  پاسخ : داستان کوتاه و مینی مال ( برای وقتی منتظر جواب سوالاتونین )

                  نوشته اصلی توسط حامد رحیمی
                  فایل تست هوش بگین تو چند دقیقه حل کردین من 8 دقیقه
                  فایل اکسل
                  5 دقیقه :nice:

                  دیدگاه


                    پاسخ : مطالب و داستانآ‌های کوتاه و مینی مال ( برای وق

                    مسیر مستقیم
                    شبی ، برف فراوانی آمد و همه جا را سفید پوش کرد . دو پسر کوچک با هم شرط بستند که از روی یک خط صاف، عبور کنند که به مدرسه می رسید. یکی از آنان گفت : کار ساده ای است! بعد به زیر پای خود نگریست که با دقت گام بردارد. پس از پیمودن نیمی از مسافت ، سر خود را بلند کرد تا به ردپاهای خود نگاه کند. متوجه شد که به صورت زیگزاگ قدم برداشته است. دوستش را صدا زد و گفت:” سعی کن که این کار را بهتر از من انجام دهی! پسرک فریاد زد: کار ساده ای است! بعد سر خود را بالا گرفت. به در مدرسه چشم دوخت و به طرف هدف خود رفت. رد پای او کاملا صاف بود.
                    آدم نباید نگران این باشه که کی می میره چون دست خودش نیست
                    ولی باید نگران این باشه که چه جوری زندگی می کنه چون دست خودشه

                    دیدگاه


                      پاسخ : مطالب و داستانآ‌های کوتاه و مینی مال ( برای وق

                      قابل توجه مهندسین کامپیوتر !!!

                      چهار تا مهندس برق، مکانیک، شیمی و کامپیوتر با یه ماشین در حال مسافرت بودن که یهو ماشین خراب میشه. خاموش میکنه و دیگه هر چی استارت میزنن روشن نمیشه.

                      میگن آخه یعنی چی شده؟

                      مهندس برقه میگه: احتمالاً مشکل از مدارها و اتصالاتو سیم کشی هاشه.

                      یکی از اینا یه ایرادی پیدا کرده.

                      مهندس مکانیکه میگه: نه بابا، مشکل از میل لنگ یا پیستوناشه که بخاطر کار زیاد انحراف پیدا کرده.

                      مهندس شیمیه میگه: نه، ایراد از روغن موتوره. سر وقت عوض نشده، اون حالت روان کنندگیشو از دست داده.

                      در اینجا میبینن مهندس کامپیوتره ساکته و هیچ چی نمیگه. بهش میگن: تو چی میگی؟

                      مشکل از کجاست؟ چیکارش کنیم درست شه؟
                      مهندس کامپیوتره یه فکری می کنه و میگه: نمیدونم، ولی بنظرم پیاده شیم، سوار شیم شاید درست شده باشه!!! :biggrin: :applause:

                      آدم نباید نگران این باشه که کی می میره چون دست خودش نیست
                      ولی باید نگران این باشه که چه جوری زندگی می کنه چون دست خودشه

                      دیدگاه


                        پاسخ : مطالب و داستانآ‌های کوتاه و مینی مال ( برای وق

                        انارها
                        مردی دارای تعدادی بسیار درخت انار در باغش بود.
                        او در فصل پاییز انارهایش را در طبقی نقره ای در خارج از خانه اش می گذاشت و روی طبق می نوشت:
                        یکی در برابر هیچ بردارید و خوش آمدید!
                        اما مردم از کنار طبق می گذشتند و هیچ کس از آن بر نمی داشت.
                        مرد با خود اندیشید و در فصل پاییز بعدی انارها را بر طبق نقره ای اشد در خارج خانه نگذاشت اما با حروفی درشت نوشت:
                        بهترین انارهای این سرزمین در اینجا وجود دارد.
                        آنها با بهایی گران تر از انارهای دیگر به فروش می رسند.
                        مردم با خواندن آن نوشته به خانه ی او هجوم آوردند و مردان و زنان همسایه از وی خریداری کردند.

                        جبران خلیل جبران
                        کسی که به کشورش به درستی خدمت کند،نیازمند تکیه به خاطره ی گذشتگانش نخواهد بود
                        ولتر

                        دیدگاه


                          پاسخ : مطالب و داستانآ‌های کوتاه و مینی مال ( برای وق

                          کوچیک که بودیم چه دلهای بزرگی داشتیم؛
                          حالا که بزرگیم چه دلهای کوچکی.

                          کاش دلامون به بزرگی بچگی بود
                          کاش برای حرف زدن نیازی به صحبت کردن نداشتیم
                          کاش برای حرف زدن فقط نگاه کافی بود
                          کاش قلب ها در چهره بود
                          حالا اگر فریاد هم بزنیم کسی نمی فهمه و ما به همین سکوت دل خوش کرده ایم...
                          اما یک سکوت پر بهتر ازیک فریاد تو خالیست
                          سکوتی رو که یک نفر بفهمه بهتر از هزار فریادیه که هیچ کس نفهمه
                          سکوتی که سرشار از ناگفته هاست
                          ناگفته هایی که گفتنش یک درد و نگفتنش هزاران درد داره

                          دنیا رو ببین !
                          بچه که بودیم بارون همیشه از آسمون می اومد؛
                          حالا بارون از چشمامون میاد!

                          بچه که بودیم همه چشم های خیسمون رو می دیدند؛
                          بزرگ شدیم هیچ کس نمی بینه

                          بچه که بودیم توی جمع گریه می کردیم؛
                          بزرگ شدیم، توی خلوت

                          بچه که بودیم همه رو به اندازه 10 تا دوست داشتیم؛
                          بزرگ که شدیم بعضی ها رو اصلا دوست نداریم، بعضی ها رو کم و بعضی ها رو بی نهایت.

                          بچه که بودیم قضاوت نمی کردیم، همه یکسان بودند؛
                          بزرگ که شدیم قضاوت های درست و غلط باعث شد که اندازه دوست داشتنمون تغییر کنه.
                          کاش هنوزم همه رو به اندازه همون بچگی 10 تا دوست داشتیم.

                          بچه که بودیم اگه با کسی دعوا می کردیم یک ساعت بعد یادمون می رفت؛
                          بزرگ که شدیم گاهی دعواهامون سال ها یادمون میمونه و آشتی نمی کنیم.

                          بچه که بودیم گاهی با یه تیکه نخ سرگرم می شدیم؛
                          بزرگ که شدیم حتی 100 تا کلاف نخ هم سرگرممون نمی کنه.

                          بچه که بودیم بزرگترین آرزومون داشتن یک چیز کوچیک بود؛
                          بزرگ که شدیم کوچکترین آرزومون داشتن بزرگترین چیزهاست.

                          بچه که بودیم درد دل ها رو به ناله ای می گفتیم همه می فهمیدند؛
                          بزرگ شدیم درد دل رو به صد زبون می گیم... هیچ کس نمی فهمه

                          بچه که بودیم تو بازی هامون همه اش ادای بزرگترها رو در می آوردیم؛
                          بزرگ که شدیم همه اش تو خیالمون بر می گردیم به بچگی

                          بچه که بودیم، بچه بودیم؛
                          بزرگ که شدیم...... بزرگ که نشدیم هیچ، دیگه همون بچه هم نیستیم ....
                          (نویسنده متن؟؟- خانم شهره آغداشلو:
                          اگه مردم می دونستن زمان چقدر با ارزشه دیگه هیچ وقت کفش بند دار نمی خریدن البرت انیشتن

                          دیدگاه


                            پاسخ : مطالب و داستانآ‌های کوتاه و مینی مال ( برای وق

                            با اجازه تمام دوستانی که برای این تاپیک پست گذاشتن؛ تعدادی از داستانها در یه وبلاگ روستایی (به زعم خودم بعنوان یه کار فرهنگی) قرار داده میشه. البته منبع ECA.ir ذکر شده ؛ ولی اسم نویسنده پست قرار داده نشده

                            دیدگاه


                              پاسخ : مطالب و داستانآ‌های کوتاه و مینی مال ( برای وق

                              آوازی را شنیدم، بعد از جستجو ، به این رسیدم:

                              از پی دزدی، وطن و دین بهانه شد/دیده تر کن

                              در یکی از روزهای بهار سال 1331 که نوجوانی 9ساله بودم، گروهی از طلبهآ‌های جوان و سیاسی از تهران عازم قم شده بودند تا با آیتآ‌الله بروجردی دیدار کنند. طلبهآ‌ی جوانی که بعدها فهمیدم نواب صفوی بود سخنان تندی ایراد میآ‌کرد که هیچ چیز از آن در خاطرم نمانده است. بعدها خبردار شدم که نواب و یارانش قصد دیدار با آیتآ‌الله بروجردی را داشتند که ایشان آن ها را نپذیرفته بودند.

                              از پدرم شنیدم که چند روز بعد که اصحاب آیتآ‌الله بروجردی ، از جمله پدرم در محضر ایشان بودند، یکی از بزرگان و از مدرسین حوزه (ظاهرا پدر آیتآ‌الله فاضل لنکرانی، مرجع معاصر) علت این رفتار را از آقای بروجردی سوال کرده و میآ‌پرسد چرا این افراد را که خواهان حکومت اسلامی هستند، نپذیرفتید؟ ایشان در جواب میآ‌گویند: این آقایان میآ‌خواهند شاه را بردارند ولی امثال شما را به جای او بگذارند. شخص دیگری (ظاهرا مرحوم آیتآ‌الله کبیر) از علمای بزرگ و فقهای برجسته بوده است میآ‌پرسد، مگر چه اشکالی دارد؟

                              آیتآ‌الله بروجردی در جواب میآ‌گویند: اشکال بزرگ این امر در این جا است که شاه با اسلحه توپ و تفنگ به جان مردم میآ‌افتد، با این اسلحه میآ‌شود مقابله کرد ولی اگر شما به جای او نشستید، اسلحه شما ایمان و عقاید مردم است که به جان مردم میآ‌اندازید. با این اسلحه نمیآ‌توان به راحتی مقابله کرد و لذا دین و ایمان مردم به بازی گرفته میآ‌شود.

                              [منبع: دکتر صادق طباطبایی - خاطرات سیاسی اجتماعی (1) - نشر عروج (وابسته به موسسه نشر و تنظیم آثار امام)- تهران - 1387 - صفحه 27 .
                              عمر حقیقت بسر شد ، عهد و وفا بی ثمر شد
                              ناله عاشق ـ ناز معشوق ، هر دو دروغ و بی اثر شد
                              راستی و مهر و محبت ، فسانه شد
                              قول و شرافت همگی ، از میانه شد
                              از پی دزدی وطن و دین ، بهانه شد
                              دیده تر کن
                              ***
                              جور مالک ، ظلم ارباب
                              زارع از غم گشته بی تاب
                              ساغر اغنیا پر می ناب
                              جام ما پر زخون جگر شد
                              ***
                              ای دل تنگ ناله سرکن
                              و زقویدستان حذر کن
                              از مساوات صرف نظر کن
                              از مساوات صرف نظر کن
                              ساقی گلچهره بده آب آتشین
                              پرده دلکش بزن ای یار دلنشین
                              ناله بر آر از قفس ای بلبل حزین
                              کز غم تو سینه من پر شرر شد

                              ملک الشعرای بهار
                              گشتی در لاله زار
                              http://www.eca.ir/forum2/index.php?topic=76138.0

                              http://www.eca.ir/forum2/index.php?topic=76141

                              دیدگاه


                                پاسخ : مطالب و داستانآ‌های کوتاه و مینی مال ( برای وق

                                نوشته اصلی توسط Solsal
                                آیتآ‌الله بروجردی در جواب میآ‌گویند: اشکال بزرگ این امر در این جا است که شاه با اسلحه توپ و تفنگ به جان مردم میآ‌افتد، با این اسلحه میآ‌شود مقابله کرد ولی اگر شما به جای او نشستید، اسلحه شما ایمان و عقاید مردم است که به جان مردم میآ‌اندازید. با این اسلحه نمیآ‌توان به راحتی مقابله کرد و لذا دین و ایمان مردم به بازی گرفته میآ‌شود.
                                Brilliant!

                                دیدگاه

                                لطفا صبر کنید...
                                X