اطلاعیه

Collapse
No announcement yet.

مطالب و داستان‌های کوتاه و مینی مال ( برای وق

Collapse
این موضوع برجسته شده است.
X
X
 
  • فیلتر
  • زمان
  • Show
Clear All
new posts

    پاسخ : مطالب و داستانآ‌های کوتاه و مینی مال ( برای وق

    نوشته اصلی توسط سعید باقرانی

    داستان ما اینگونه آغاز میشود که :

    در یک دزدی بانک یکی از ایالات آمریکا دزد فریاد کشید :

    “همه افراد حاظر در بانک ، حرکت نکنید ، پول مال دولت است و زندگی به شما تعلق دارد”

    همه در بانک به آرامی روی زمین دراز کشیدند

    این «شیوه تغییر تفکر» نام دارد، تغییر شیوه معمولی فکر کردن .

    هنگامیکه دزدان بانک به خانه رسیدند، جوانی که (مدرک لیسانس اداره کردن تجارت داشت)

    به دزد پیرتر(که تنها شش کلاس سواد داشت) گفت «برادر بزرگتر، بیا تا بشماریم چقدر بدست آورده ایم»

    دزد پیرتر با تعجب گفت؛ «تو چقدر احمق هستی، اینهمه پول شمردن زمان بسیار زیادی خواهد برد.

    امشب تلویزیون ها در خبرها خواهند گفت ما چقدر از بانک دزدیده ایم»

    این را میگویند: «تجربه» اینروز ها، تجربه مهمتر از ورقه کاغذ هایی است که به رخ کشیده میشود!

    پس از آنکه دزدان بانک را ترک کردند ، مدیر بانک به رییس خودش گفت، فوری به پلیس خبر بدهید.

    اما رییس اش پاسخ داد: «تامل کن! بگذار ما خودان هم ۱۰ میلیون از بانک برای خودمان برداریم

    و به آن ۷۰ میلیون میلیون که از بانک ناپدید کرده بودیم بیافزاییم»

    اینرا میگویند «با موج شنا کردن» پرده پوشی به وضعیت غیرقابل باوری به نفع خودت !

    رییس کل می گوید: «بسیار خوب خواهد بود که هرماه در بانک دزدی بشود»

    اینرا میگویند «کشتن کسالت» شادی شخصی از انجام وظیفه مهمتر می شود.

    روز بعد، تلویزیون اعلام میکند ۱۰۰ میلیون دلار از بانک دزدیده شده است.

    دزد ها پولها را شمردند و دوباره شمردند اما نتوانستند ۲۰ میلیون بیشتر بدست آورند.

    دزدان بسیار عصبانی و شاکی بودند:

    «ما زندگی و جان خودرا گذاشتیم و تنها ۲۰ میلیون گیرمان آمد.

    اما روسای بانک ۸۰ میلیون را در یک بشکن بدست آوردند.

    انگار بهتر است انسان درس خوانده باشد تا اینکه دزد بشود.»

    اینرا میگویند؛ «دانش به اندازه طلا ارزش دارد»

    رییس بانک با خوشحالی میخندید زیرا او در ضرر خودش در سهام را در این بانک دزدی پوشش داده بود.

    اینرا میگویند؛ «موقعیت شناسی» جسارت را به خطر ترجیح دادن.

    در اینجا کدامیک دزد راستین هستند؟
    عالی ترین نوشته هایی که با وضع موجود کشورمان سازگار است....

    می توان با دقت زیادی این شرایط را با وضع کشور منطبق نمود، و نوشت...

    لیکن سایت دچار قانون : " نبین! نشنو! نه وفهم! هرچی ما میگیم درسته! همه چیز را مثل ما ببین! مثل ما بفهم ! " خواهد شد....

    جوریکه از دست روحانی هم کاری بر نخواهد آمد....

    اصلا" اون قانون ف ی ل ت ر ی ن گ را بنویس !

    قانون کره شمالی

    ================================================== =

    بر اساس داستان بالا ، سوال اینه:

    بیش از 700 میلیارد دلار صادرات نفتی و غیر نفتی در 8 سال گذشته، چقدرش و به چه نسبتی اونجوری شده؟؟؟

    که الان خزانه کشور خالیه؟

    ================================================== =============

    گشتی در لاله زار
    http://www.eca.ir/forum2/index.php?topic=76138.0

    http://www.eca.ir/forum2/index.php?topic=76141

    دیدگاه


      پاسخ : مطالب و داستانآ‌های کوتاه و مینی مال ( برای وق

      Solsal
      همین روزاست که هم تو و هم منو از سایت اخراج کنن. ما هم که دلمون پره!

      دیدگاه


        پاسخ : مطالب و داستانآ‌های کوتاه و مینی مال ( برای وق

        نوشته اصلی توسط Rohalamin
        Solsal
        همین روزاست که هم تو و هم منو از سایت اخراج کنن. ما هم که دلمون پره!
        سلام

        سایت تخصصی برق ...

        محدودیتهای "قانون کره شمالی"....

        آقای بلورچیان هم یکی مثل ماست، بدون پشتوانه حکومتی ، و باید در همین چارچوب فعالیت کند....

        سایت هم برای 150000 علاقمند برقی ثبت نام کرده و صدها هزار علاقمند خواننده هست،

        نباید به خاطر فکر چند نفر مثل من ، تعطیل بشه،

        بنابراین، جای گله نخواهد داشت که از سایت، خارج شویم یا مطالبمان حذف شود.

        ================================================== ==========

        هر کسی که با مقداری مطالعه و مقایسه "گقته ها و تبلیغات اینها"، با واقعیات جامعه و جمع بندی اطلاعات
        ((( البته ، مهم این است که یک طرفه قضاوت نکند و اطلاعات را از منابع مختلف و مخالف ، دریافت کند )))

        به این نقطه می رسد که اشکال عمده ای وجود دارد، و حقایق را پنهان نموده اند و جور دیگری نمایش می دهند،

        ================================================== =============================

        از بچه های برق، انتظار می رود به دلیل ضریب هوش بالا، زودتر متوجه واقعیات شوند و کمتر دچار طرفداری افراطی و بی دلیل از این و آن شوند....

        ================================================== =============================

        من مدتی است که هر سوالی دارم ، علاوه بر google در wikipedia هم جستجو می کنم، بی طرفترین پاسخها را در ویکیپدیا می یابم.

        برای جمع بندی و قضاوت ، مفید است.

        .......................
        گشتی در لاله زار
        http://www.eca.ir/forum2/index.php?topic=76138.0

        http://www.eca.ir/forum2/index.php?topic=76141

        دیدگاه


          پاسخ : مطالب و داستانآ‌های کوتاه و مینی مال ( برای وق

          نوشته اصلی توسط Solsal
          بر اساس داستان بالا ، سوال اینه:

          بیش از 700 میلیارد دلار صادرات نفتی و غیر نفتی در 8 سال گذشته، چقدرش و به چه نسبتی اونجوری شده؟؟؟

          که الان خزانه کشور خالیه؟
          موضوع برمیگرده به تحریم ها و بزخوری بعضی کشورها. از طرفی کشور خودمون هم مقصره.
          قبلا دلار توی معاملات حذف شد، چند مدت پیش طلا هم حذف شد(هر دو مورد جزو تحریمها هستن) الان هر چی نفت به چین و چند کشور دیگه میدن به جاش جنس از چین میاد ایران. خب واسه چین که بد نیست. حتی اگه نفت زیادی هم بخره سود میکنه! چون:
          1- جنس های بنجولش بازار پیدا میکنه
          2- اگه نفت زیادی هم بخره چون ارزون روش در میاد می تونه از اون ور به کشورهای دیگه بفروشه

          از طرفی عدم داشتن سواد سیاسی و بین المللی و مملکت داری کافی سردمداران مملکت هم دست به دست هم میده تا اوضاع مردم روز به روز بدتر بشه.
          انشالله انشالله گفتن های بی مورد، خونسردی نا به جا، عدم استفاده از متخصصان که دانش مربوطه دارند، دزدی های بزرگ!، رانت خواری و باج، عدم برنامه ریزی صحیح و مدون برای مصرف بودجه، عدم برنامه ریزی همراه با تدبیر!(آینده نگری) و...
          همه اینها دست به دست هم میده تا دولت اوضاعش به جایی برسه که برای تصویه حساب با بانک مرکزی به بانک میگه ارزش پول رو بالا بگیر تا حساب خودبه خود خذف بشه!!!!! درست میگم یا نه؟

          دیدگاه


            پاسخ : مطالب و داستانآ‌های کوتاه و مینی مال ( برای وق

            دوست عزیزم جناب روح الامین که کلا و بدون دلیل :mrgreen: دوستتون دارم و سرور گرانقدر جنابSolsal که به تحلیلهاتون علاقه ی شدیدی دارم؛ :nerd: متاسفانه این تاپیک برای این بحثها نیست...واقعا حیفه که آدم نتونه حرف دلش رو راحت بزنه.... :(

            دیدگاه


              پاسخ : مطالب و داستانآ‌های کوتاه و مینی مال ( برای وق

              حکایتی از بهلول
              روزی بهلول را بر درس یکی از به ظاهر عالمان گذر افتاد. او شنید که واعظ در درس خود می گفت:من بر سه چیز ایراد دارم که خلاف عقل است. اول آنکه می گویند: ماده شیطان از آتش است به آتش چطور معذب می شود؟
              دوم آنکه می گویند: خداوند را نمی توان دید این چگونه ممکن است که شیئی وجود داشته باشد و دیده نشود؟
              سوم آنکه می گویند: خالق همه چیز خدا است پس همه چیز از جانب او است.
              چون سخن به اینجا رسید بهلول کلوخی از زمین برداشت و محکم به سوی او پرتاب کرد. کلوخ پیشانیش را شکست و خون جاری شد.
              شاگردان، بهلول را گرفته نزد خلیفه بردند. خلیفه با عتاب به او گفت چرا سر عالم را شکستی و به او تعدی نمودی؟ بهلول گفت: من نشکسته ام. خلیفه امر نمود، عالم دروغین را حاضر کردند، او با پیشانی بسته وارد شد بهلول رو به او نموده و گفت از من چه تعدی به تو شده است؟

              او گفت: کدام تعدی از این بیش که سر من بشکستی و تمام به سبب درد سر، آرام و قرار برای من نبود. بهلول گفت: کو درد؟ عالم گفت: درد دیده نمی شود! بهلول گفت: دروغ می گویی، درد دیده نمی شود تو می گفتی که ممکن نیست شیئی موجود باشد و دیده نشود. دیگر آنکه کلوخ ممکن نیست به تو صدمه بزند چه تو از خاکی و کلوخ نیز از خاک! که می گفتی آتش، آتش را نسوزاند. همچنان خاک هم در خاک اثر ننماید.
              دیگر آنکه من نبودم! عالم گفت: پس که بود؟ بهلول گفت: همان خدایی که همه کارها را از او می دانی و بنده را نیز مجبور مطلق.
              خلیفه هارون جواب او را بپسندید و آن عالم دروغین شرمنده از آن مجلس برفت.

              [img width=165 height=100]http://www.askdin.com/gallery/images/29839/1___________5.png[/img]
              وبسایت ختم صلوات
              http://www.salavaty.com/

              دیدگاه


                پاسخ : مطالب و داستانآ‌های کوتاه و مینی مال ( برای وق

                بال هایت را کجا گذاشتی؟
                پرنده بر شانه ی انسان نشست. انسان با تعجب رو به پرنده کرد و گفت: اما من درخت نیستم.تو نمی توانی بر روی شانه ی من آشیانه بسازی.
                پرنده گفت: من فرق آدم ها و در خت ها را خوب می دانم. اما گاهی پرنده ها و انسان ها را اشتباه می گیرم.
                انسان خندید و به نظرش این بزرگ ترین اشتباه ممکن بود.
                پرنده گفت: راستی چرا پر زدن را کنار گذاشتی ؟
                انسان منظور پرنده را نفهمید، اما باز هم خندیدید.
                پرنده گفت: نمی دانی توی آسمان چقدر جای تو خالی است. انسان دیگر نخندید. انگار ته خاطراتش چیزی را به یاد آورد. چیزی که نمی دانست چیست.شاید یک آبی دور. اوج دوست داشتنی.
                پرنده گفت: غیر از تو پرنده های دیگری را هم می شناسم که بال زدن از یادشان رفته است. درست است که پرواز برای یک پرنده ضرورت است، اما اگر تمرین نکندفراموشش می شود.
                پرنده این را گفت و پر زد. انسان رد پرنده را دنبال کرد تا اینکه چشمش به یک آبی بزرگ افتاد و به یاد آورد روزی نام این آبی بزرگ بالای سرش آسمان بود و چیزی شبیه دلتنگی توی دلش موج زد.
                آن وقت خدا بر شانه های کوچک انسان دست گذاشت و گفت: یادت می آید تو را با دو بال و دو پا آفریده بودم ؟ زمین و آسمان، هر دو برای تو بود ولی تو آسمان را ندیدی.
                راستس عزیزم، بال هایت را کجا گذاشتی ؟
                انسان دست بر شانه هایش گذاشت و جای خالی چیزی را احساس کرد. آن گاه سر در آغوش خدا

                گذاشت
                و
                گریست
                [img width=165 height=100]http://www.askdin.com/gallery/images/29839/1___________5.png[/img]
                وبسایت ختم صلوات
                http://www.salavaty.com/

                دیدگاه


                  پاسخ : مطالب و داستانآ‌های کوتاه و مینی مال ( برای وق

                  تنها بازمانده یک کشتی شکسته توسط جریان آب به یک جزیره دورافتاده برده شد، او با بیقراری به درگاه خداوند دعا میآ‌کرد تا او را نجات بخشد، او ساعتها به اقیانوس چشم میآ‌دوخت، تا شاید نشانی از کمک بیابد اما هیچ چیز به چشم نمیآ‌آمد.


                  سرآخر ناامید شد و تصمیم گرفت که کلبه ای کوچک خارج از کلک بسازد تا از خود و وسایل اندکش را بهتر محافظت نماید، روزی پس از آنکه از جستجوی غذا بازگشت، خانه کوچکش را در آتش یافت، دود به آسمان رفته بود، بدترین چیز ممکن رخ داده بود، او عصبانی و اندوهگین فریاد زد: «خدایا چگونه توانستی با من چنین کنی؟»


                  صبح روز بعد او با صدای یک کشتی که به جزیره نزدیک میآ‌شد از خواب برخاست، آن میآ‌آمد تا او را نجات دهد.


                  مرد از نجات دهندگانش پرسید: «چطور متوجه شدید که من اینجا هستم؟»


                  آنها در جواب گفتند: «ما علامت دودی را که فرستادی، دیدیم!»


                  آسان میآ‌توان دلسرد شد هنگامی که بنظر میآ‌رسد کارها به خوبی پیش نمیآ‌روند، اما نباید امیدمان را از دست دهیم زیرا خدا در کار زندگی ماست، حتی در میان درد و رنج.


                  دفعه آینده که کلبه شما در حال سوختن است به یاد آورید که آن شاید علامتی باشد برای فراخواندن رحمت خداوند."
                  [img width=165 height=100]http://www.askdin.com/gallery/images/29839/1___________5.png[/img]
                  وبسایت ختم صلوات
                  http://www.salavaty.com/

                  دیدگاه


                    پاسخ : مطالب و داستانآ‌های کوتاه و مینی مال ( برای وق

                    جوانی با دستان خون آلود و چاقویی در دست وارد مسجدی شد واز حاظران پرسید آیا در بین شما مسلمانی هست ؟؟حاظران با تعجب ووحشت زده نگاهی به هم کردند وکسی پاسخی نداد جوان دوباره از جمع همین سوال را پرسید کسی پاسخی نداد ناگهان از گوشه ای از مسجد پیر مردی بر خواست وگفت من مسلمانم جوان گفت پس با من بیا تا برویم جوان وپیر مرد از مسجد خارج شدند ومسافتی با هم رفتند تا به گله ای گوسفند رسیدند جوان به پیر مرد گفت میخواهد این گوسفندان را جهت کمک به فقرا ذبح کند برای همین خسته شده و به کمک احتیاج دارد بعد از مدتی کار کردن پیر مرد وجوان خسته شدند پیر مرد به جوان گفت به مسجد برگردد وکسی دیگر را برای کمک بیاورد جوان نیز به مسجد باز گشت وبه افراد حاظر در مسجد گفت در بین شما مسلمانی هست افراد که این بار گمان کردند او پیر مرد را به قتل رسانده ودوباره باز گشته وحشت زده تر از پیش به هم نگاه کردند جوان دوباره سوال خویش را پرسید صدایی نیامد سکوت مسجد را فرا گرفت افراد حاظر نگاهی به هم کردند و آنگاه نگاه همگی به پیش نماز مسجد دوخته شد پیش نماز مسجد که خود ترسیده بود روبه مردم کرد ودر پاسخ به نگاههای خیره جمع گفت ( والله به عیسی ابن مریم قسم کسی با چهار رکعت نماز خواندن مسلمان نمی شود )
                    یکی یدونه هستم------------ واسه نمونه هستم

                    دیدگاه


                      پاسخ : مطالب و داستانآ‌های کوتاه و مینی مال ( برای وق

                      نوشته اصلی توسط SSTK
                      جوانی با دستان خون آلود و چاقویی در دست وارد مسجدی شد واز حاظران پرسید آیا در بین شما مسلمانی هست ؟؟حاظران با تعجب ووحشت زده نگاهی به هم کردند وکسی پاسخی نداد جوان دوباره از جمع همین سوال را پرسید کسی پاسخی نداد ناگهان از گوشه ای از مسجد پیر مردی بر خواست وگفت من مسلمانم جوان گفت پس با من بیا تا برویم جوان وپیر مرد از مسجد خارج شدند ومسافتی با هم رفتند تا به گله ای گوسفند رسیدند جوان به پیر مرد گفت میخواهد این گوسفندان را جهت کمک به فقرا ذبح کند برای همین خسته شده و به کمک احتیاج دارد بعد از مدتی کار کردن پیر مرد وجوان خسته شدند پیر مرد به جوان گفت به مسجد برگردد وکسی دیگر را برای کمک بیاورد جوان نیز به مسجد باز گشت وبه افراد حاظر در مسجد گفت در بین شما مسلمانی هست افراد که این بار گمان کردند او پیر مرد را به قتل رسانده ودوباره باز گشته وحشت زده تر از پیش به هم نگاه کردند جوان دوباره سوال خویش را پرسید صدایی نیامد سکوت مسجد را فرا گرفت افراد حاظر نگاهی به هم کردند و آنگاه نگاه همگی به پیش نماز مسجد دوخته شد پیش نماز مسجد که خود ترسیده بود روبه مردم کرد ودر پاسخ به نگاههای خیره جمع گفت ( والله به عیسی ابن مریم قسم کسی با چهار رکعت نماز خواندن مسلمان نمی شود )
                      داستان قشنگی بود. ممنون. ولی نماز واقعا عمود دین عین یک ستون برای انسان تو پرتگاهها می مونه دست انسان می گیره حتی با بی توجهیم که خونده شه کم کم اثر خودشو در فرد می زاره.
                      [img width=165 height=100]http://www.askdin.com/gallery/images/29839/1___________5.png[/img]
                      وبسایت ختم صلوات
                      http://www.salavaty.com/

                      دیدگاه


                        پاسخ : مطالب و داستانآ‌های کوتاه و مینی مال ( برای وق

                        نوشته اصلی توسط sky_star
                        داستان قشنگی بود. ممنون. ولی نماز واقعا عمود دین عین یک ستون برای انسان تو پرتگاهها می مونه دست انسان می گیره حتی با بی توجهیم که خونده شه کم کم اثر خودشو در فرد می زاره.
                        از لطف شما سپاس گذار ولی قصد من کوچک شمردن نماز و مومنان اقامه کننده اون نبود یه دفه برای کسی سوء تفاهم نشه (شما نیمه پر لیوانو ببین) والا ابلیس هم وقتی در درگاه الهی بود از بس چندین هزار سال عبادت کرد از مرتبه جنیان به مرتبه فرشتگان رسید ولی چه حیف که از این مرتبه به یکباره سقوط کرد (جزو خواص بی بصیرت بود) :mrgreen: ولی بعضی از ما که اسم خودمونو اشرف مخلوقات گذاشتیم یه بار هم مثل ابلیس بر خالق خویش سجده نمی کنیم (بدتر از شیطانیم) خلاصه هر کاری باید از روی شعور وبینش وتفکر وحکمتی باشه که انسانو به کمال نزدیک کنه واگرنه تبدیل به عادتی بیهوده وبی اثری میشه که ترک فعل اون سنگین تره بازم ممنون
                        یکی یدونه هستم------------ واسه نمونه هستم

                        دیدگاه


                          پاسخ : مطالب و داستانآ‌های کوتاه و مینی مال ( برای وق

                          سلام دوستان میگند در تاریخ مصر باستان یکی از حیواناتی که مورد احترام وپرستش توسط عده ای از مردم قرار می گرفت گربه بوده که این گربه رو با احترام خاصی با زر و زیور ولباسهای خاص دوخته شده توسط خدمت کاران قصر فرعون و بااحترام فراوان به جایگاهی برای صرف غذا در کنار فرعون میآوردند خلاصه با این همه آموزش به این گربه برای رعایت ادب ونزاکت و جلال وشکوه برای این موجود یک روز موقع صرف غذا در کنار فرعون در کنار سفره ای رنگارنگ با غذاهای بسیار لذیذ ناگهان موشی در گوشه ای از قصر دوید وتوجه گربه راجلب کرد ناگهان گربه از خود بی خود شد از خوردن دست کشید وبرای شکار موش وخوردن آن به وسط سفره پرید وبرای شکار موش به اطراف شروع به دویدن کرد خلاصه نتیجه اخلاقی از این داستان میشه گرفت اینه که شاید ما آدمها هم ذات و اخلاق ناپسند خودمونو برای لحظه ای کوتاه وبه ترفندهای مختلف برای فریب دیگران بتونیم پنهان کنیم ولی این مدت کوتاهه و وبه موقع خودش آشکار وبه ذات خودمون باز می گردیم
                          یکی یدونه هستم------------ واسه نمونه هستم

                          دیدگاه


                            پاسخ : مطالب و داستانآ‌های کوتاه و مینی مال ( برای وق

                            لقمان به پسرش گفت:

                            امروز به تو 3 پند می دهم که کامروا شوی.

                            اول اینکه سعی کن در زندگی بهترین غذای جهان را بخوری!...
                            دوم اینکه در بهترین بستر و رختخواب جهان بخوابی!
                            و سوم اینکه در بهترین کاخها و خانه های جهان زندگی کنی!

                            پسر لقمان گفت ای پدر ما یک خانواده بسیار فقیر هستیم
                            چطور من می توانم این کارها را انجام دهم؟
                            لقمان جواب داد:
                            اگر کمی دیر تر و کمتر غذا بخوری
                            هر غذایی که میخوری طعم بهترین غذای جهان را می دهد.

                            اگر بیشتر کار کنی و کمی دیرتر بخوابی
                            در هر جا که خوابیده ای احساس می کنی بهترین خوابگاه جهان است.

                            و اگر با مردم دوستی کنی و در قلب آنها جای گیری
                            آن گاه بهترین خانه های جهان مال توست
                            [img width=165 height=100]http://www.askdin.com/gallery/images/29839/1___________5.png[/img]
                            وبسایت ختم صلوات
                            http://www.salavaty.com/

                            دیدگاه


                              پاسخ : مطالب و داستانآ‌های کوتاه و مینی مال ( برای وق

                              هر که را خُلق و خوی فراخ دیدی و سخن گشاده و فراخ حوصله که دعای خیر همه عالم کند، که سخن او تو را گشاد دل حاصل میشود و این عالم و تنگی او بر تو فراموش می شود، آن فرشته است و بهشتی.
                              و آنکه اندر او و اندر سخن او قبضی میبینی و تنگی و سردی که از سخن او چنان سرد می شوی که از سخن آن کس گرم شده بودی، اکنون به سبب سردی او آن گرمی نمی یابی، آن شیطان است و دوزخی.
                              اکنون هر که بر این سِر واقف شود و آن معامله او شود، به صد هزار شیخی التفات نکند.

                              مقالات شمس
                              [img width=165 height=100]http://www.askdin.com/gallery/images/29839/1___________5.png[/img]
                              وبسایت ختم صلوات
                              http://www.salavaty.com/

                              دیدگاه


                                پاسخ : مطالب و داستانآ‌های کوتاه و مینی مال ( برای وق

                                نردبان این جهان ما و منی /عاقبت این نردبان افتادنی
                                لاجرم آن کس که بالاتر نشست / استخوانش سخت تر خواهد شکست

                                می گویند:روزی مولانا ،شمس تبریزی را به خانه اش دعوت کرد.شمس به خانه ی جلال الدین رومی رفت و پس از این که وسائل پذیرایی میزبانش را مشاهده کرد از او پرسید:آیا برای من شراب فراهم نموده ای؟
                                مولانا حیرت زده پرسید:مگر تو شراب خوارهستی؟!
                                شمس پاسخ داد:بلی.
                                مولانا:ولی من از این موضوع اطلاع نداشتم!!
                                ـ حال که فهمیدی برای من شراب مهیا کن.
                                ...ـ در این موقع شب ،شراب از کجا گیر بیاورم؟!
                                ـ به یکی از خدمتکارانت بگو برود و تهیه کند.
                                - با این کار آبرو و حیثیتم بین خدام از بین خواهد رفت.
                                - پس خودت برو و شراب خریداری کن.
                                - در این شهر همه مرا میشناسند،چگونه به محله نصاری نشین بروم و شراب بخرم؟!
                                ـ اگر به من ارادت داری باید وسیله راحتی مرا هم فراهم کنی چون من شب ها بدون شراب نه میتوانم غذا بخورم ،نه صحبت کنم و نه بخوابم.
                                مولوی به دلیل ارادتی که به شمس دارد خرقه ای به دوش می اندازد، شیشه ای بزرگ زیر آن پنهان میکند و به سمت محله نصاری نشین راه می افتد.
                                تا قبل از ورود او به محله مذکور کسی نسبت به مولوی کنجکاوی نمیکرد اما همین که وارد آنجا شد
                                مردم حیرت کردند و به تعقیب وی پرداختند.آنها دیدند که مولوی داخل میکده ای شد و شیشه ای شراب خریداری کرد و پس از پنهان نمودن آن از میکده خارج شد.
                                هنوز از محله مسیحیان خارج نشده بود که گروهی از مسلمانان ساکن آنجا، در قفایش به راه افتادند و لحظه به لحظه بر تعدادشان افزوده شد تا این که مولوی به جلوی مسجدی که خود امام جماعت آن بود و مردم همه روزه در آن به او اقتدا می کردند رسید.در این حال یکی از رقیبان مولوی که در جمعیت حضور داشت فریاد زد:”ای مردم!شیخ جلاالدین که هر روز هنگام نماز به او اقتدا میکنید به محله نصاری نشین رفته و شراب خریداری نموده است.” آن مرد این را گفت و خرقه را از دوش مولوی کشید. چشم مردم به شیشه افتاد.مرد ادامه داد:”این منافق که ادعای زهد میکند و به او اقتدا میکنید، اکنون شراب خریداری نموده و با خود به خانه میبرد!” سپس بر صورت جلاالدین رومی آب دهان انداخت و طوری بر سرش زد که دستار از سرش باز شد و بر گردنش افتاد. زمانی که مردم این صحنه را دیدند و به ویژه زمانی که مولوی را در حال انفعال و سکوت مشاهده نمودند یقین پیدا کردند که مولوی یک عمر آنها را با لباس زهد و تقوای دروغین فریب داده و درنتیجه خود را آماده کردند که به او حمله کنند و چه بسا به قتلش رسانند.در این هنگام شمس از راه رسید و فریاد زد:”ای مردم بی حیا!شرم نمیکنید که به مردی متدین و فقیه تهمت شرابخواری میزنید،این شیشه که میبینید حاوی سرکه است زیرا که هرروز با غذای خود تناول میکند.”
                                رقیب مولوی فریاد زد:”این سرکه نیست بلکه شراب است.”
                                شمس در شیشه را باز کرد و در کف دست همه ی مردم از جمله آن رقیب قدری از محتویات شیشه ریخت و بر همگان ثابت شد که درون شیشه چیزی جز سرکه نیست.
                                رقیب مولوی بر سر خود کوبید و خود را به پای مولوی انداخت ،دیگران هم دست های او را بوسیدند و متفرق شدند.آنگاه مولوی از شمس پرسید:برای چه امشب مرا دچار این فاجعه نمودی و مجبورم کردی تا به آبرو و حیثیتم چوب حراج بزنم؟
                                شمس گفت:برای این که بدانی آنچه که به آن مینازی جز یک سراب نیست،تو فکر میکردی که احترام یک مشت عوام برای تو سرمایه ایست ابدی، در حالی که خود دیدی،با تصور یک شیشه شراب همه ی آن از بین رفت و آب دهان به صورتت انداختند و بر فرقت کوبیدند و چه بسا تو را به قتل میرساندند.این سرمایه ی تو همین بود که امشب دیدی و در یک لحظه بر باد رفت.پس به چیزی متکی باش که با مرور زمان و تغییر اوضاع از بین نرود.
                                کتاب ملاصدرا.تالیف هانری کوربن.ترجمه و اقتباس ذبیح الله منصوری
                                [img width=165 height=100]http://www.askdin.com/gallery/images/29839/1___________5.png[/img]
                                وبسایت ختم صلوات
                                http://www.salavaty.com/

                                دیدگاه

                                لطفا صبر کنید...
                                X