اطلاعیه

Collapse
No announcement yet.

مطالب و داستان‌های کوتاه و مینی مال ( برای وق

Collapse
این موضوع برجسته شده است.
X
X
 
  • فیلتر
  • زمان
  • Show
Clear All
new posts

    پاسخ : مطالب و داستانآ‌های کوتاه و مینی مال ( برای وقتی منتظر جواب سوالاتونین )

    دوستان ببخشید شاید این ماجرا جاش اینجا نباشه، منتها نکات زیبایی درونش داره (یه داستان واقعی) :biggrin: !

    ماجرای یک دختر ۴ساله و ژاوی:

    هنگامی که تیم ملی اسپانیا به قهرمانی جام جهانی رسید و اتوبوس روباز تیم ملی در مادرید از میان مردم میگذشت، آلکا، دختری ۴ ساله که به شدت ژاوی را دوست داشت، مدام نام او را فریاد می زد و وقتی اتوبوس از مقابل چشمان او گذشت، با گریه از پدرش میپرسید پس ژاوی کجاست؟!
    پخش این تصویر از شبکه سوم کاتالونیا، کافی بود تا ژاوی از مدیران آن شبکه بخواهد دختر را بیابند و او را با آن دختر روبرو کنند. این برنامه ترتیب داده شد تا دختر همراه با پدرش به استودیو بروند. ژاوی در آن برنامه، پشت پیراهن شماره ۶ بارسلونا را که نام آلکا روی آن نقش بسته بود امضا کرد و چیزی برای آلکا نوشت و آن را به دختر داد، او را بوسید، از او خواست صورتش را ببوسد و آواز بارسلونا را برای او خواند تا دلش را به دست آورده باشد.
    او در آن روز شلوغ، دختر را ندید؛ اما بابت آن روز در یک برنامه زنده تلویزیونی از او عذرخواهی کرد تا نشان بدهد وظیفه بازیکنان فوتبال، بجز فوتبال بازی کردن، درس دادن به جامعهای است که آنها را الگوی خود قرار داده.

    درد من تنهایی نیست؛ بلکه مرگ ملتی است که گدایی را قناعت، بی‏عرضگی را صبر، و با تبسمی بر لب این حماقت را حکمت خداوند می‏ نامند! "گاندی"

    به دلیل وجود برخی مشکلات و بی احترامی ها این اکانت رو غیر فعال کردم. همیشه سر بلند باشید.
    بدرود . . .

    دیدگاه


      پاسخ : مطالب و داستانآ‌های کوتاه و مینی مال ( برای وقتی منتظر جواب سوالاتونین )

      راز موفقیت ...

      مرد جوانی از سقراط پرسید راز موفقیت چیست؟
      سقراط به او گفت: "فردا به کنار نهر آب بیا تا آ‌راز موفقیت را به تو بگویم. صبح فردا مرد جوان مشتاقانه به کنار رود رفت.

      سقراط از او خواست که دنبالش به راه بیفتد. جوان با او به راه افتاد. به لبه رود رسیدند و آ‌به آب زدند و آنقدر پیش رفتند تا آب به زیر چانه آنها رسید. آ‌ناگهان سقراط مرد جوان را گرفت و زیر آب فرو برد.

      جوان نومیدانه تلاش کرد خود را رها کند، امّا سقراط آنقدر آ‌قوی بود که او را نگه دارد. مرد جوان آنقدر زیر آب ماند که رنگش به کبودی گرایید و بالاخره توانست خود را آ‌خلاصی بخشد.

      آ‌همین که به روی آب آمد، اولین کاری که کرد آن بود که نفسی بس عمیق کشید و هوا را به اعماق ریهآ‌اش فرو فرستاد. سقراط از او پرسید "زیر آب چه چیز را بیش از همه مشتاق بودی؟" گفت، "هوا." آ‌

      سقراط گفت: "هر زمان که به همین میزان که اشتیاق هوا را داشتی موفقیت را مشتاق بودی، آ‌تلاش خواهی کرد که آن را به دست بیاوری؛ موفقیت راز دیگری ندارد.
      بیش از آنکه دستهای درخت به نور برسد پاهایش تاریکی را تجربه میکند، گاهی برای رسیدن به نور باید از تاریکی عبور کرد

      دیدگاه


        پاسخ : مطالب و داستانآ‌های کوتاه و مینی مال ( برای وقتی منتظر جواب سوالاتونین )

        یه روز یه کامیون گلابی داشته توی جاده می رفته که یه دفعه میآ‌افته توی یه دستآ‌انداز، یکی از گلابیآ‌ها میآ‌افته وسط جاده، بر میآ‌گرده به کامیون نگاه میآ‌کنه و میگه: گلابیآ‌ها، گلابیآ‌ها! گلابیآ‌ها میگن: گلابی، گلابی! کامیون دورتر می شه، صداشون ضعیفآ‌تر می شه. گلابی میگه: گلابیآ‌ها، گلابیآ‌ها! گلابیآ‌ها می گن: گلابی، گلابی! باز کامیو...ن دورتر میشه، گلابی میگه: گلابیآ‌ها، گلابیآ‌ها! اما صدای گلابی دیگه به گلابیآ‌ها...... نمیآ‌رسه! گلابیآ‌ها موبایل راننده رو می گیرن و زنگ میزن به موبایل گلابی، اما چه فایده که گلابی ایرانسل داشته و توی جاده آنتن نمیآ‌داده! گلابی یه نفر رو پیدا میآ‌کنه که موبایل دولتی داشته، زنگ میآ‌زنه به راننده و می گه: گوشی رو بده به گلابیآ‌ها، وقتی که گلابیآ‌ها گوشی رو می گیرن، گلابی میگه: گلابیآ‌ها، گلابی ها! گلابی ها می گن: گلابی، گلابی!

        اون شور و اشتیاقتون تو حلقم ،
        واقعا دوست دارین باز هم ادامه داشته باشه ؟!
        It's nice to be important but it's important to be nice!

        از اینکه نمی رسم جواب دوستان را بدم معذرت می خوام.

        دیدگاه


          پاسخ : مطالب و داستانآ‌های کوتاه و مینی مال ( برای وقتی منتظر جواب سوالاتونین )

          تو خیابون دیدم یه پسره رو زمین نشسته و با چشم های خیس داره یه چیزی رو کاغذ مینویسه
          رفتم پیشش و بهش گفتم اسمت چیه
          گفت آرش
          گفتم بابات کجاست ؟
          گفت پیش خداست
          گفتم مامانت کجاست ؟
          گفت اونم مریضه داره میره پیش خدا
          یهو نگام افتاد به اون کاغذ که آرش روش نوشته بود:
          خدا باهات قهرم..
          هنگامی که چیزی مینویسی، کاری نکن تنها کسی که از مغزش استفاده کرده باشد ،مدادت باشد .

          \|/_\/_

          دیدگاه


            پاسخ : مطالب و داستانآ‌های کوتاه و مینی مال ( برای وقتی منتظر جواب سوالاتونین )

            تفاوت زمین خوردن پسرا با دخترا

            پسر در حال دویدن…
            زااااارت (صدای زمین خوردن)
            رفیق پسر: اوه اوه ش***** چت شد؟
            خاک بر سرت آبرومونو بردی الاغ، پاشو گمشو!
            (شپلخخخخخ “صدای پس گردنی&rdquo
            یک رهگذر: چیزی مصرف کردی؟یکم کمتر میزدی خب!!
            یک خانوم جوان رهگذر: ایییییش پسر دست و پا چلفتیِ خنگ!

            دختر در حال راه رفتن…
            دوفففففففسک (زمین خوردن به دلیل نقص فنی در قسمت پاشنه کفش)
            رفیق دختر: آخ جیگرم خوبی؟ فدات شم! الهی بمیرم! چی شدی تو یهو؟ وااااااااااای…
            یک رهگذر: دخترم خوبی؟ فشارت افتاده؟ میخوای برسونمت دکتری جایی؟
            یک پسر جوان رهگذر: ای وای خانوم حالتون خوبه؟ دستتونو بدین به من!
            من ماشینم همینجا پارکه یه لحظه وایسین،با این وضع که دیگه نمیتونین پیاده برین!!

            دیدگاه


              پاسخ : مطالب و داستانآ‌های کوتاه و مینی مال ( برای وقتی منتظر جواب سوالاتونین )

              هنگامی که چیزی مینویسی، کاری نکن تنها کسی که از مغزش استفاده کرده باشد ،مدادت باشد .

              \|/_\/_

              دیدگاه


                پاسخ : مطالب و داستانآ‌های کوتاه و مینی مال ( برای وقتی منتظر جواب سوالاتونین )

                قابل توجه آقایونی که تو 400 سالگی دختر 25 ساله میگیرن پز هم میدن!!!
                پیرمردی میره پیش دکترش برای چکپ دکتر در مورد وضعیتش میپرسه
                پیرمرد با غرور جواب میده: هیچوقت به این خوبی نبودم
                تازگی با یه دختر ۲۵ ساله ازدواج کردم و حالا باردار شده نظرت چیه دکتر؟
                دکتر میگه: من یه شکارچی رو میشناسم که یه روز که میخواسته بره شکار، از بس عجله داشته اشتباهی چترش رو به جای تفنگش برمیداره و میره توی جنگل
                همینطور که میرفته جلو، یهو یه پلنگ جلوش ظاهر میشه
                شکارچی چتر رو میگیره به طرف پلنگ و نشونه میگیره و بنگ! پلنگ کشته میشه
                پیرمرد با حیرت میگه: این امکان نداره! حتما یه نفر دیگه پلنگ رو با تیر زده
                دکتر با لبخند میگه منظور منم دقیقا همین بود :icon_razz:
                ( نفهمیدی دوباره بخون :biggrin
                هنگامی که چیزی مینویسی، کاری نکن تنها کسی که از مغزش استفاده کرده باشد ،مدادت باشد .

                \|/_\/_

                دیدگاه


                  پاسخ : مطالب و داستانآ‌های کوتاه و مینی مال ( برای وقتی منتظر جواب سوالاتونین )

                  سواستفاده از عشق oo:
                  یک روز یک زن و مرد ماشینشون با هم تصادف ناجوری می کنن.
                  بطوریکه ماشین هردوشون بشدت آسیب میبینه. ولی هردوشون بطرز معجزه آسایی جون سالم بدر می برن.

                  وقتی که هر دو از ماشینشون که حالا تبدیل به آهن قراضه شده بیرون میان، رانندهء خانم بر میگرده میگه:

                  - آه چه جالب شما مرد هستید!…. ببینید چه به روز ماشینامون اومده! همه چیز داغون شده ولی ما سالم هستیم! این باید نشونه ای از طرف خدا باشه که اینطوری با هم ملاقات کنیم و ارتباط مشترکی رو با صلح و صفا آغاز کنیم!

                  مرد با هیجان پاسخ میگه:

                  - اوه … “بله کاملا” …با شما موافقم این باید نشونه ای از طرف خدا باشه!

                  بعد اون خانم زیبا ادامه می ده و می گه:

                  - ببین یک معجزه دیگه! ماشین من کاملن داغون شده ولی این شیشه مشروب سالمه. مطمئنن خدا خواسته که این شیشه مشروب سالم بمونه تا ما این تصادف خوش یمن که می تونه شروع جریانات خیلی جالبی باشه رو جشن بگیریم!

                  و بعد خانم زیبا با لوندی بطری رو به مرد میده.

                  مرد سرش رو به علامت تصدیق تکان میده و در حالیکه زیر چشمی اندام خانم زیبا رو دید می زنه درب بطری رو باز می کنه و نصف شیشه مشروب رو می نوشه و بطری رو برمی گردونه به زن.

                  زن درب بطری رو می بنده و شیشه رو برمی گردونه به مرد.

                  مرد می گه شما نمی نوشید؟!

                  زن لبخند شیطنت آمیزی می زنه در جواب می گه: :twisted:

                  - نه عزیزم ، فکر می کنم الان بهتره منتظر پلیس باشیم !!! :icon_razz:

                  ( اگه فهمیدی قضیه چی شد....از گذینه ی تشکر ما دیدن کنید....خیلی وقته کسی بهش سر نزده :smile
                  هنگامی که چیزی مینویسی، کاری نکن تنها کسی که از مغزش استفاده کرده باشد ،مدادت باشد .

                  \|/_\/_

                  دیدگاه


                    پاسخ : مطالب و داستانآ‌های کوتاه و مینی مال ( برای وقتی منتظر جواب سوالاتونین )


                    مارک البیون در کتاب خود تحت عنوان «ساختن زندگی و امرار معاش»، درباره یک مطالعه آشکارکننده از سوداگرانی می نویسد که دو مسیر کاملا متفاوت را پس از فراغت از تحصیل دانشگاهی طی کرده اند. وی چنین می گوید


                    یک بررسی از فارغ التحصیلان دانشکده بازرگانی، سابقه 1500 نفر را از سال 1960 تا سال 1980 مورد مطالعه قرار داده است. در آغاز، فارغ التحصیلان به دو گروه تقسیم شدند.

                    گروه الف: کسانی بودند که گفته بودند می خواستند اول پول درآورند تا بعداً هر کار خواستند بکنند. یعنی اول مشکلات مالی خود را حل و فصل کنند، بعداً به امور دیگر زندگی بپردازند.

                    گروه ب : شامل کسانی بود که ابتدا به دنبال علاقه واقعی خود بودند و اطمینان داشتند که پول عاقبت خود به دنبال آن می آید.
                    چه درصدی در هر گروه وجود داشت؟

                    از 1500 فارغ التحصیل در مطالعه مورد نظر، کسانی که در گروه الف « اول پول» بودند 83 درصدکل یا 1245 نفر را تشکیل می دادند. گروه ب « اول علاقه واقعی» یعنی خطرپذیرها جمعاً 17 درصد یا 255 نفر بودند. پس از بیست سال 101 نفر میلیونر در کل این دو گروه به وجود امده بود که یک نفر از گروه «الف» و 100 نفر از گروه «ب» بودند …
                    زندگی برگ بودن در مسیر باد نیست
                    امتحان ریشه هاست
                    ریشه هم هرگز اسیر باد نیست
                    زندگی چون پیچک است
                    انتهایش میرسد پیش خدا!

                    دیدگاه


                      پاسخ : مطالب و داستانآ‌های کوتاه و مینی مال ( برای وقتی منتظر جواب سوالاتونین )

                      یک روز پدر بزرگم برام یه کتاب دست نویس آورد، کتابی که بسیار گرون قیمت بود، و با ارزش، وقتی به من داد، تاکید کرد که این کتاب مال توئه مال خود خودته، و من از تعجب شاخ در آورده بودم که چرا باید چنین هدیه با ارزشی رو بی هیچ مناسبتی به من بده، من اون کتاب رو گرفتم و یه جایی پنهونش کردم،

                      چند روز بعدش به من گفت کتابت رو خوندی ؟ گفتم نه، وقتی ازم پرسید چرا گفتم گذاشتم سر فرصت بخونمش، لبخندی زد و رفت،

                      همون روز عصر با یک کپی از روزنامه همون زمان که تنها نشریه بود برگشت اومد خونه ما و روزنامه رو گذاشت روی میز، من داشتم نگاهی بهش مینداختم که گفت این مال من نیست امانته باید ببرمش،

                      به محض گفتن این حرف شروع کردم با اشتیاق تمام صفحه هاش رو ورق زدن وسعی میکردم از هر صفحه ای حداقل یک مطلب رو بخونم.

                      در آخرین لحظه که پدر بزرگ میخواست از خونه بره بیرون تقریبا به زور اون روزنامه رو کشید از دستم بیرون و رفت. فقط چند روز طول کشید که اومد پیشم و گفت ازدواج و عشق مثل اون کتاب و روزنامه می مونه

                      ازدواج اطمینان برات درست می کنه که این زن یا مرد مال تو هستش مال خود خودت، اون موقع هست که فکر می کنی همیشه وقت دارم بهش محبت کنم، همیشه وقت هست که دلش رو به دست بیارم، همیشه می تونم شام دعوتش کنم اگر الان یادم رفت یک شاخه گل به عنوان هدیه بهش بدم، حتما در فرصت بعدی این کارو می کنم حتی اگر هرچقدراون آدم با ارزش باشه مثل اون کتاب نفیس و قیمتی، اما وقتی که این باور در تونیست که این آدم مال منه، و هر لحظه فکرمی کنی که خوب این که تعهدی نداره، می تونه به راحتی دل بکنه و بره، مثل یه شیء با ارزش ازش نگهداری می کنی و همیشه ولع داری که تا جایی که ممکنه ازش لذت ببری، شاید فردا دیگه مال من نباشه، درست مثل اون روزنامه حتی اگر هم هیچ ارزش قیمتی نداشته باشه
                      بیش از آنکه دستهای درخت به نور برسد پاهایش تاریکی را تجربه میکند، گاهی برای رسیدن به نور باید از تاریکی عبور کرد

                      دیدگاه


                        پاسخ : مطالب و داستانآ‌های کوتاه و مینی مال ( برای وقتی منتظر جواب سوالاتونین )

                        روزی بیل گیتس به رستورانی میره و بعد از تموم شدن غذاش ۲ دلار به گارسون پاداش میده.
                        گارسون تعجب میکنه و میگه جناب بیل گیتس، دختر شما دیروز به همین رستوران اومد و ۱۰۰ دلار به من پاداش داد، شما فقط ۲ دلار پاداش دادین !
                        بیل گیتس در جواب گفت:
                        اون دختره یک بیلیونر هست و من پسره یک کشاورز !
                        It's nice to be important but it's important to be nice!

                        از اینکه نمی رسم جواب دوستان را بدم معذرت می خوام.

                        دیدگاه


                          پاسخ : مطالب و داستانآ‌های کوتاه و مینی مال ( برای وقتی منتظر جواب سوالاتونین )

                          زن ملا مشغول پر کندن چند مرغ بود. گربه ای آمد و یکی از مرغ ها را قاپید و فرار کرد. زن فریاد زد: ملا، گربه مرغ را برد.
                          ملا از توی یکی از اتاق ها با صدای بلند گفت: قرآن را بیاور!
                          گربه تا این را شنید مرغ را انداخت و فرار کرد.
                          گربه های دیگر دورش جمع شدند و با افسوس پرسیدند: تو که این همه راه مرغ را آوردی چرا آنرا انداختی؟
                          گربه گفت: مگر نشنیدید گفت قرآن را بیاور؟
                          گربه ها گفتند قرآن کتاب آسمانی آنهاست به ما گربه ها چه ربطی دارد؟
                          گربه گفت اشتباه شما همین جاست ملا می خواست آیه ای پیدا کند و بگوید از این به بعد گوشت گربه حلال است و نسل مان را از روی زمین بردارد!
                          برای شنا کردن به سمت مخالف رودخانه قدرت و جرات لازم است . وگرنه هر ماهی مرده ای هم می تواند از طرف موافق جریان آب حرکت کند ...

                          دیدگاه


                            پاسخ : مطالب و داستانآ‌های کوتاه و مینی مال ( برای وقتی منتظر جواب سوالاتونین )

                            پیام شرلوک هلمز

                            شرلوک هلمز کاراگاه معروف و معاونش واتسون به صحرا نوردی رفته بودند و شب هم چادری زدند و زیر ان خوابیدند.
                            نیمه های شب هلمز بیدار شد و آسمان را نگریست .بعد واتسون را بیدار کرد و گفت : نگاهی به آن بالا بینداز و به من بگو چه می بینی ؟ واتسون گفت : میلیونها ستاره میبینم .
                            هلمز گفت : چه نتیجه می گیری ؟
                            واتسون گفت از لحاظ روحانی نتیجه می گیرم که خداوند بزرگ است و ما چقدر در این دنیا حقیریم . از لحاظ ستاره شناسی نتیجه می گیریم که زهره در برج مشتری است ، پس باید اوایل تابستان باشد . از لحاظ فیزیکی ، نتیجه می گیریم که مریخ در موازات قطب است ، پس ساعت باید حدود سه نیمه شب باشد .
                            شرلوک هلمز قدری فکر کرد و گفت : واتسون.....! . نتیجه اول و مهمی که باید بگیری اینست که چادر ما را دزدیده اند !! .
                            نتیجه حکایت :
                            بعضی وقتها ساده ترین جواب کنار دستهایمان است ولی آنقدر به دور دست ها نگاه می کنیم که آن را نمی بینیم
                            زندگی برگ بودن در مسیر باد نیست
                            امتحان ریشه هاست
                            ریشه هم هرگز اسیر باد نیست
                            زندگی چون پیچک است
                            انتهایش میرسد پیش خدا!

                            دیدگاه


                              پاسخ : مطالب و داستان‌های کوتاه و مینی مال ( ب&#158

                              کوتاه ترین داستان آموزنده دنیا :
                              خدا ما را آفرید تا آدم باشیم.
                              قصه ما به سر رسید خدا به خواستش نرسید )))))
                              It's nice to be important but it's important to be nice!

                              از اینکه نمی رسم جواب دوستان را بدم معذرت می خوام.

                              دیدگاه


                                پاسخ : پاسخ : مطالب و داستانآ‌های کوتاه و مینی مال ( بž

                                نوشته اصلی توسط رضا شفقی
                                کوتاه ترین داستان آموزنده دنیا :
                                خدا ما را آفرید تا آدم باشیم.
                                قصه ما به سر رسید خدا به خواستش نرسید )))))
                                البته اگه فقط منظورت طنز باشه ) که قطعا هم همینطور بوده . خداییش خدا اینقدر به ما لطف میکنه ولی ما آدم نمی شیم !!
                                خدا تو قرآن میگه :
                                ان الله علی کل شئ قدیر : خدا بر هر کاری تواناست ...
                                تاپیک جامع سیستم مدیریت ساختمان BMS و خانه هوشمند Smart Home
                                دانلود مجموعه آموزشی شرکت Altium ا (Altium Training)
                                مقالات و فایل های آموزشی نرم افزار Labview
                                حل مشکل درایور و راه اندازی FT232 های غیراورجینال

                                دیدگاه

                                لطفا صبر کنید...
                                X