اطلاعیه

Collapse
No announcement yet.

مطالب و داستان‌های کوتاه و مینی مال ( برای وق

Collapse
این موضوع برجسته شده است.
X
X
 
  • فیلتر
  • زمان
  • Show
Clear All
new posts

    پاسخ : داستان کوتاه و مینی مال ( برای وقتی منتظر جواب سوالاتونین )

    هر چیزی را که بخواهی، زندگی همان را به تو خواهد داد

    پسر و پدری داشتند در کوه قدم میزدند که ناگهان پای پسر به سنگی گیر کرد، به زمین افتاد و داد کشید:آآآی‏ی‏ی!! صدایی از دوردست آمد:آآآی‏ی‏ی!! پسرم با کنجکاوی فریاد زد: کی هستی؟ پاسخ شنید: کی هستی؟ پسرک خشمگین شد و فریاد زد ترسو! باز پاسخ شنید: ترسو: پسرک با تعجب از پدرش پرسید: چه خبر است؟ پدر لبخندی زد و گفت: پسرم، توجه کن و بعد با صدای بلند فریاد زد: تو یک قهرمان هستی! پسرک باز بیشتر تعجب کردو پدرش توضیح داد: مردم میگویند که این انعکاس کوه است ولی این در حقیقت انعکاس زندگی است. هرچیزی که بگویی یا انجام دهی، زندگی عینا به تو جواب میدهد. اگر عشق را بخواهی ، عشق بیشتری در قلبت به ‏وجود می‏آید و اگر به دنبال موفقیت باشی، آن را حتما به دست خواهی آورد. هر چیزی را که بخواهی، زندگی همان را به تو خواهد داد.

    مصادیق اظهار محبت به همسر
    بررسی مسائل جنسی در زندگی زناشویی(فایل صوتی)
    ویژگی های خانواده سالم - مصادیق احترام (فایل صوتی)
    اثر قصه گویی برای کودکان

    دیدگاه


      پاسخ : داستان کوتاه و مینی مال ( برای وقتی منتظر جواب سوالاتونین )

      ما میدانیم جایمان کجاست، شما چطور؟!

      می گویند زمانی که قرار بود دادگاه لاهه برای رسیدگی به دعاوی انگلیس در ماجرای ملی شدن صنعت نفت تشکیل شود ، دکتر مصدق با هیات همراه زودتر از موقع به محل رفت . در حالی که پیشاپیش جای نشستن همه ی شرکت کنندگان تعیین شده بود ، دکتر مصدق رفت و به نمایندگی هیات ایران روی صندلی نماینده انگلستان نشست.
      قبل از شروع جلسه ، یکی دو بار به دکتر مصدق گفتند که اینجا برای نماینده هیات انگلیسی در نظر گرفته شده و جای شما آن جاست ، اما پیرمرد توجهی نکرد و روی همان صندلی نشست.
      جلسه داشت شروع می شد و نماینده هیات انگلیس روبروی دکتر مصدق منتظر ایستاده بود تا بلکه بلند شود و روی صندلی خویش بنشیند ، اما پیرمرد اصلاً نگاهش هم نمی کرد.
      جلسه شروع شد و قاضی رسیدگی کننده به مصدق رو کرد و گفت که شما جای نماینده انگلستان نشسته اید ، جای شما آن جاست.
      کم کم ماجرا داشت پیچیده می شد و بیخ پیدا میکرد که مصدق بالاخره به صدا در آمد و گفت:
      شما فکر می کنید نمی دانیم صندلی ما کجاست و صندلی نماینده هیات انگلیس کدام است ؟
      نه جناب رییس ، خوب می دانیم جایمان کدام است...
      اما علت اینکه چند دقیقه ای روی صندلی دوستان نشستم به خاطر این بود تا دوستان بدانند برجای دیگران نشستن یعنی چه ؟
      او اضافه کرد که سال های سال است دولت انگلستان در سرزمین ما خیمه زده و کم کم یادشان رفته که جایشان این جا نیست و ایران سرزمین آبا و اجدادی ماست نه سرزمین آنان...
      سکوتی عمیق فضای دادگاه را احاطه کرده بود و دکتر مصدق بعد از پایان سخنانش کمی سکوت کرد و آرام بلند شد و به روی صندلی خویش قرار گرفت.
      با همین ابتکار و حرکت ، عجیب بود که تا انتهای نشست ، فضای جلسه تحت تاثیر مستقیم این رفتار پیرمرد قرار گرفته بود و در نهایت نیز انگلستان محکوم شد.
      در روزگاری که لبخند آدم ها بخاطر شکست توست برخیز تا بگریزند. کورش کبیر
      شاد بودن، تنها انتقامی است که میتوان از زندگی گرفت. ارنستو چه گوارا

      دیدگاه


        پاسخ : داستان کوتاه و مینی مال ( برای وقتی منتظر جواب سوالاتونین )

        در بزم پاک بازان جز مهر وجز وفا نیست در کیش اهل عرفان جز صلح وجز صفا نیست
        گر پاک باز عشقی در عالم تجرد حرفی ز خانقاه و دیر و کلیسیا نیست
        عاشق اگر فنا شد در جلوه نخستین یک لحظه در دو عالم از یار خود جدا نیست
        آنجا که عشق باشد درد از اثر بیفتد آنجا که درد نبود کس در پی دوا نیست
        در شهروند وحدت هرگز دوئی نگنجد آنجا یگانگی بین حرف از من و شما نیست


        بندگی کن تا که سلطان ات کنم تن رها کن تا همه جانت کنم
        خوی حیوانی سزاوار تو نیست ترک این خو کن که انسانت کنم
        جسم لاهوتی اگر داری، بیا تا به بزم قرب، مهمانت کنم
        چون علی در عالم مردانگی فرد شو، تا شاه مردانت کنم


        با علی گفتا یکی در راه گذار از چه باشد جامه ی مولا تو وصله دار
        ای امیر تیز رای تیز هوش جامه ای چون جامه ی شاهان بپوش
        گفت صاحب جامه را بین، جامه چیست ؟ دید باید در درون جامه کیست
        ظاهر زیبا نمیآید به کار حرفی از معنی اگر داری بیار
        مرد سیرت را بصورت کار نیست جامه گر صد وصله باشد عار نیست
        کار ما در راه حق کوشیدن است جامه زهد و ورع پوشیدن است
        بیش از آنکه دستهای درخت به نور برسد پاهایش تاریکی را تجربه میکند، گاهی برای رسیدن به نور باید از تاریکی عبور کرد

        دیدگاه


          پاسخ : داستان کوتاه و مینی مال ( برای وقتی منتظر جواب سوالاتونین )

          سلام ببخسید من نمی خواستم این رو بگم ولی یکم داره زیاد میشه
          استانی خانم / اقا یا بقه دوستان تو گفتگوی ازاد یه بخشی به نام مشاعره هست
          دوستانی که می خوان شعر ها یشون رو بذارن اونجا بهترین جا هست اینجا مخصوص داستان های کوتاه
          ببخشید من قصد جسارت نداشتم
          ممنون از همتون
          من آن گلبرگ مغرورم که می میرم ز بی آبی ولی با خفت و خواری پی شبنم نمی گردم.

          دیدگاه


            پاسخ : داستان کوتاه و مینی مال ( برای وقتی منتظر جواب سوالاتونین )

            طلبه جوان و دختر فراری
            شب هنگام محمد باقر - طلبه جوان- در اتاق خود مشغول مطالعه بود که به ناگاه دختری وارد اتاق او شد. در را بست و با انگشت به طلبه بیچاره اشاره کرد که سکوت کند و هیچ نگوید. دختر پرسید: شام چه داری ؟؟ طلبه آنچه را که حاضر کرده بود آورد و سپس دختر که شاهزاده بود و به خاطر اختلاف با زنان حرمسرا خارج شده بود در گوشهآ‌ای از اتاق خوابید.
            صبح که دختر از خواب بیدار شد و از اتاق خارج شد ماموران،شاهزاده خانم را همراه طلبه جوان نزد شاه بردند.
            شاه عصبانی پرسید چرا شب به ما اطلاع ندادی و ....
            محمد باقر گفت : شاهزاده تهدید کرد که اگر به کسی خبر دهم مرا به دست جلاد خواهد داد. شاه دستور داد که تحقیق شود که آیا این جوان خطائی کرده یا نه؟ و بعد از تحقیق از محمد باقر پرسید چطور توانستی در برابر نفست مقاومت نمائی؟ محمد باقر 10 انگشت خود را نشان داد و شاه دید که تمام انگشتانش سوخته و ... علت را پرسید.
            طلبه گفت : چون او به خواب رفت نفس اماره مرا وسوسه می نمود. هر بار که نفسم وسوسه می کرد یکی از انگشتان را بر روی شعله سوزان شمع میآ‌گذاشتم تا طعم آتش جهنم را بچشم و بالاخره از سر شب تا صبح بدین وسیله با نفس مبارزه کردم و به فضل خدا ، شیطان نتوانست مرا از راه راست منحرف کند و ایمانم را بسوزاند.
            شاه عباس از تقوا و پرهیز کاری او خوشش آمد و دستور داد همین شاهزاده را به عقد میر محمد باقر در آوردند و به او لقب میرداماد داد و امروزه تمام علم دوستان از وی به عظمت و نیکی یاد کرده و نام و یادش را گرامی می دارند. از مهمترین شاگردان وی می توان به ملا صدرا اشاره نمود.




            چون یک راه بیشتر نیست
            بر اثر ریزش باران بخشی از جاده ورودی دهکده شسته شده بود و مردم برای عبور و مرور با زحمت مواجه شده بودند. کدخدای ده برای اینکه موقتا مشکل را حل کند چند تنه درخت بزرگ را روی قسمت خراب جاده انداخت و آنها را با طناب بست و از مردم خواست تا با احتیاط و البته با ترس و زحمت زیاد از روی تنه ها عبور کنند. مردم هم که چاره ای نداشتند با دلهره و سختی و عذاب فراوان از این راه نیمه کاره و خطرناک عبور می کردند و چیزی نمی گفتند.
            شیوانا به محض اطلاع از این اتفاق شاگردان مدرسه و اهالی را دور خود جمع کرد و جاده ای جدید و مقاوم تر را در سمتی دیگر از دهکده با سنگ و ساروج درست کرد. چند هفته بعد که جاده جدید درست شد مردم راحت و بی دردسر از جاده جدید رفت و آمد کردند. کدخدا که شاهد سختی کار و زحمت شدید شیوانا و اهالی مدرسه و داوطلبین دهکده بود نزدیک شیوانا آمد و با طعنه پرسید: " من نمی دانم چرا شما همیشه راه سخت را انتخاب می کنی!؟
            شیوانا نگاهش را پرسشگرانه به چهره کدخدا دوخت و گفت:" چرا فکر می کنی که من هم مثل تو دو تا راه می بینم!؟ برای مشکلی که اتفاق افتاد یک راه بیشتر وجود نداشت و آن هم در حال حاضر همین راه سنگی بود. من راه دومی ندیدم که به قول تو ساده تر باشد و سختی کمتری داشته باشد! در واقع این منم که در حیرتم چرا تو همیشه اصرار داری راه اشتباه را انتخاب کنی و بعد اسمش را راه ساده بگذاری!؟ راه ساده که راه نیست!!؟ راه حل همیشه باید اساسی باشد و راه چاره اساسی هم هیچوقت ساده نیست و زحمت و هزینه می طلبد."
            من آن گلبرگ مغرورم که می میرم ز بی آبی ولی با خفت و خواری پی شبنم نمی گردم.

            دیدگاه


              پاسخ : داستان کوتاه و مینی مال ( برای وقتی منتظر جواب سوالاتونین )

              عکس برادرزاده هامو نشون دوستم دادم با مامانشون، برگشته میگه: ااِاا داداشت زنم داره؟
              پـَـَـ نــه پـَـَـــ اینارو تو قرعه کشی بانک برنده شده


              زنه شیکمش اومده جلو رفیق ما میپرسه این حامله س؟!
              پـَـَـ نــه پـَـَـــ این زن آقا گرگه اس، شنگول رو خودش خورده، منگول رو داده شوهرش


              نون بربری خریدم همسایمون منو دیده میگه نون بربریه
              پـَـَـ نــه پـَـَــــ ماشین جدیدمه طرح بربری تولید شده


              از بالای در دارم میام تو خونه بابام از راه رسید میگه باز تو کلید یادت رفت؟
              پـَـَـ نــه پـَـَـــ دارم آمادگی جسمانیمو تست میکنم امشب میخوایم بریم سرقت!!!





              یارو دست پسره رو گرفته میگه با یاد چی میری کنکور بدی؟
              پسره میگه با یاد خدا...
              پـَـَـ نــه پـَـَـــ بگه به یاد دوست دخترم میرم سر جلسه


              رفتم مغازه میگم آقا مرگ موش میخوام، میگه برای موش های خونتون میخواین؟
              پـَـَـ نــه پـَـَـــ میخوایم بریزیم تو خورشتمون خوش رنگ شه !


              سوار تاکسی شدم. یارو صدای ضبطشو تا ته زیاد کرده بود. میگم میشه صدای ضبطتونو کم کنید؟ میگه اذییتتون میکنه!
              پـَـَـ نــه پـَـَـــ گفتم کم کنی این یه تیکشو من بخونم ببینی صدای کدوممون بهتره!!!


              رفتم سر خاک خدا بیامرزی دارم خرما تعارف می کنم، طرف برداشته میگه فاتحه است دیگه نه؟
              پـَـَـ نــه پـَـَـــ خدا بیامرز زنده شده داریم جشن می گیریم!



              سر امتحان برگه تقلبم و در آوردم دارم مینویسم. مراقبه دیده میگه تقلبه؟؟
              گفتم پـَـَـ نــه پـَـَـــ دعای ابوحمزه ثمالیه


              رفتم بچه خواهرمو از مهدکودک بیارم، مربیه میگه: بچه رو میبریدش؟
              گفتم پـَـَـ نــه پـَـَـــ همینجا میخورمش


              تو خیابون موتوریه اومد کیفم رو قاپید، یارو میپرسه دزد بود؟
              گفتم پـَـَـ نــه پـَـَـــ رفیقم بود اومده بود امانتیش رو پس بگیره، فقط خواست هیجانش بیشتر باشه


              ساعت 7 صبح رفتم برا امتحان دانشگاه نگهبانه میپرسه امتحان داری؟
              میگم پـَـَـ نــه پـَـَـــ اومدم خمیر بگیرم بدم دست نونوا


              میری مسجد وضو بگیری تا نماز بخونی میبینی یه آقایی میرسه میگه پسر جان وضو میگیری؟؟؟
              میگی پـَـَـ نــه پـَـَــــ میخوام قزل الا صید کنم

              دیدگاه


                پاسخ : داستان کوتاه و مینی مال ( برای وقتی منتظر جواب سوالاتونین )

                به دوستم می گم سجاد پسر عموت دیروز اومده بود پیشم.میگه سجاده ما؟ نه پـَـَـ امام سجاد اومده بود صحیفه سجادیه رو واسش جلد کنم!!

                صدای خرپفش کشتمون ! تکونش دادم از خواب پریده، میگه سر صدام اذیتت میآ‌کنه ؟میگم نه پـَـَـ جنس صداتو دوست دارم میآ‌خواستم بت بگم سعیآ‌ کن تو اوج که میری رو تحریرات بیشتر کار کنیآ‌!

                تو تاکسی تنها نشستم میخوام کرایه حساب کنم طرف میگه 1 نفر!! میگم نه پـــَ 2 نفر حساب کن خورزوخان هم هست!!


                از تاکسی پیدا شدم به راننده نیگا میکنم, میگه باقی پولتو میخوای؟میگم نه پـَـَــــ میخوام یه دل سیر نیگات کنم که میری دلتنگت نشم!

                به دوستم میگم وی پی ان داری؟ میگه واسه رد شدن از فیلترینگ میخوای نــه پـَـَــــ واسه رد شدن از تنگه ابو غُریب میخوام. هم سنگرام منتظرن!!!

                بچه داییم به دنیا اومده .. همه خوشحال و اینا .. مامان بزرگم برگشته میگه حالا میخاین براش اسم بذارین؟... نَ پَـــ میخایم همین جوری ولش کنیم اسمش بشه:... نیو فولدر

                با ماشین افتادیم ته دره یارو میگه زنگ بزنم امبولانس بیاد میگم :نــه پـَـَـــ یه مشکل درون خانوادست خودمون حلش میکنیم

                پسر همسایمون تو پارک داشت بریک دنس می کرد یکی اومده بعد نیم ساعت تماشا میگه ایشون داره میرقصه؟گفتم:پـَـَـ نــه پـَـَـــ شربت خاکشیر خورده می خواد ته نشین نشه

                تو صف بربری نوبتم شده یارو میگه بربری میخوای؟ نه پــَـَـَـــ اومدم از شاگردت تایپ یاد بگیرم

                داریم راه میریم با دوستام پام پیچ خورده،خوردم زمین میگه کمک میآ‌خوای؟میگم نه پـَـَـ شماها خودتونو نجات بدین من اینجا میمونم مقاومت میآ‌کنم بریییید برییییییید

                یارو نشسته کنار خیابون نوک دماغش چسبیده به زمین دوستم میگه :معتاده؟ میگم نه پ میخواد انعطاف بدنشو به رخ بکشه

                تو حیاط دانشگاه تو انگلیس دارم با دوستم فارسی حرف میزنم ، یارو اومده میگه خانوم شما ایرانی هستین؟ نــه پـَـَــــ انگلیسی هستیم فارسی یاد گرفتیم بتونیم شماعی زاده گوش بدیم!!

                رفتم الکتریکی می گم آقا سه راهی دارین؟ میگه سه راه برق؟!!! نــه پـَـَــــ سه راه آذری ، دربست

                نصفه شب یکی از بالا درمون پرید تو حیاط داداشم گفت علی دزده؟ نه پــــــــَ "زوروِ " دار از دسته قروبان گارسیادر میره


                اهنگ اندی تو ماشین گذاشتیم دوستم میگه اندیه ؟
                نه پــــــَ
                داریوشه، داره خودشه لوس میکنه بخندیم

                با کلی عشق و علاقه به 1 بنده خدا گفتم I love you میگه با منی منم گفتم نه پَ با pmc ام اومدم تو از کف دستم عکس بگیری
                بیش از آنکه دستهای درخت به نور برسد پاهایش تاریکی را تجربه میکند، گاهی برای رسیدن به نور باید از تاریکی عبور کرد

                دیدگاه


                  همیشه شعله های بزرگ ناشی از جرقه های کوچک است.


                  پدر روزنامه می خواند، اما پسر کوچکش مدام مزاحمش می شد، حوصله پدر سر رفت و صفحه ای از روزنامه را که نقشه جهان را نمایش می داد، جدا و قطعه قطعه کرد و به پسرش داد و گفت: بیا کاری برایت دارم. یک نقشه دنیا به تو می دهم، ببینم می توانی آن را دقیقا همان طور که هست بچینی؟
                  و دوباره به سراغ روزنامه اش رفت؛ می دانست پسرش تمام روز گرفتار این کار است. اما یک ربع ساعت بعد، پسرک با نقشه کامل برگشت .
                  پدر با تعجب پرسید:مادرت به تو جغرافی یاد داده ؟
                  پسر جواب داد: جغرافی دیگر چیست ؟ اتفاقا پشت همین صفحه ، تصویری از یک آدم بود. وقتی توانستم آن آدم را دوباره بسازم، دنیا را هم دوباره ساختم!

                  نکته ها:

                  دانته می گوید: همیشه شعله های بزرگ ناشی از جرقه های کوچک است.
                  همواره این نکته را به یاد داشته باشید که «بزرگترین کارها با کوچکترین گام ها شروع می شود، و سخت ترین گام، اولین گام است»
                  تدریج همیشه و همه جا قاعده موفقیت است و هر موفقیت بزرگی حاصل جمع یا حاصل ضربی از موفقیت های کوچک و درس هایی است که از شکست های کوچک می آموزیم.
                  همان گونه که برای ساخته شدن یک ساختمان زیبا هزاران آجر باید دقیق و متناسب با یکدیگر چیده شوند و طبیعتا نمی توان تا قبل از طراحی نقشه و ساخته شدن طبقه اول به فکر ساختن طبقه دوم بود، در زندگی یک انسان هدفمند نیز اوضاع به همین شکل است.
                  راه موفقیت را باید گام به گام پیمود، پس هر گام را آن چنان استوار و پر انگیزه بردارید که گویی این، هدف نهایی شماست و در عین حال هدف نهایی را که برای خود برگزیده اید همواره در ذهن داشته باشید و هرگز این جمله را فراموش نکنید که در زندگی: «بزرگ فکر کنید، اما هم اکنون از کوچک آغاز کنید.»
                  مصادیق اظهار محبت به همسر
                  بررسی مسائل جنسی در زندگی زناشویی(فایل صوتی)
                  ویژگی های خانواده سالم - مصادیق احترام (فایل صوتی)
                  اثر قصه گویی برای کودکان

                  دیدگاه


                    پاسخ : داستان کوتاه و مینی مال ( برای وقتی منتظر جواب سوالاتونین )

                    داستان فرشته بیکار

                    روزی مردی خواب عجیبی دید، او دید که پیش فرشتهآ‌هاست و به کارهای آنها نگاه میآ‌کند، هنگام ورود، دسته بزرگی از فرشتگان را دید که سخت مشغول کارند و تند تند نامهآ‌هایی را که توسط پیکآ‌ها از زمین میآ‌رسند، باز میآ‌کنند، و آنها را داخل جعبه میآ‌گذارند. مرد از فرشتهآ‌ای پرسید، شما چکار میآ‌کنید؟

                    فرشته در حالی که داشت نامهآ‌ای را باز میآ‌کرد، گفت: این جا بخش دریافت است و ما دعاها و تقاضاهای مردم از خداوند را تحویل میآ‌گیریم. مرد کمی جلوتر رفت، باز تعدادی از فرشتگان را دید که کاغذهایی را داخل پاکت میآ‌گذارند و آنها را توسط پیکآ‌هایی به زمین میآ‌فرستند.

                    مرد پرسید: شماها چکار میآ‌کنید؟ یکی از فرشتگان با عجله گفت: این جا بخش ارسال است، ما الطاف و رحمتآ‌های خداوندی را برای بندگان میآ‌فرستیم.

                    مرد کمی جلوتر رفت و دید یک فرشتهآ‌ای بی کار نشسته است مرد با تعجب از فرشته پرسید: شما چرا بی کارید؟
                    فرشته جواب داد: این جا بخش تصدیق جواب است. مردمی که دعاهایشان مستجاب شده، باید جواب بفرستند، ولی فقط عده بسیار کمی جواب میآ‌دهند. مرد از فرشته پرسید: مردم چگونه میآ‌توانند جواب بفرستند؟ فرشته پاسخ داد: بسیار ساده فقط کافیست بگویند “خدایا شکر”
                    من آن گلبرگ مغرورم که می میرم ز بی آبی ولی با خفت و خواری پی شبنم نمی گردم.

                    دیدگاه


                      پاسخ : داستان کوتاه و مینی مال ( برای وقتی منتظر جواب سوالاتونین )


                      اگر مهربان باشی تو را به داشتن انگیزه های پنهان متهم میکنند_ولی مهربان باش
                      اگر درستکار باشی فریبت میدهند ولی درستکار باش
                      نیکی های امروزت را فراموش میکنند ولی نیکوکار باش
                      بهترینهای خود را به دنیا ببخش حتی اگر کافی نباشد
                      و در نهایت میبینی که هر آنچه هست میان تو و خداوند است نه میان تو و مردم
                      _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ __ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
                      کوروش کبیر

                      دیدگاه


                        پاسخ : داستان کوتاه و مینی مال ( برای وقتی منتظر جواب سوالاتونین )

                        یاد من باشد ...

                        یاد من باشد که فــردا دم صبح***** به نسیم از سر مهــر سلامی بدهم
                        و به انگشــت نخی خواهم بست *****که فراموش نگردد فــــــردا
                        با همه تلخی و نـــاکامی ها *****زنـــدگی شیرین است!
                        و به شکرانه دیدار نسیم هر صبح
                        زنــدگی باید کرد ...

                        به نقل از امضا یکی از کاربران انجمن سپاهان نیوز

                        دیدگاه


                          پاسخ : داستان کوتاه و مینی مال ( برای وقتی منتظر جواب سوالاتونین )

                          جواب دندان شکن
                          روزی لئون تولستوی در خیابانی راه می رفت که ناگاهانه به زنی تنه زد. زن بی وقفه شروع به فحش دادن و بد و بیراه گفتن کرد .
                          بعد از مدتی که خوب تولستوی را فحش مالی کرد ،تولستوی کلاهش را از سرش برداشت و ... محترمانه معذرت خواهی کرد و در
                          پایان گفت : مادمازل من لئون تولستوی هستم .
                          زن که بسیار شرمگین شده بود ،عذر خواهی کرد و گفت :چرا شما خودتان را زودتر معرفی نکردید ؟
                          تولستوی در جواب گفت : شما آنچنان غرق معرفی خودتان بودید که به من مجال این کار را ندادید
                          در روزگاری که لبخند آدم ها بخاطر شکست توست برخیز تا بگریزند. کورش کبیر
                          شاد بودن، تنها انتقامی است که میتوان از زندگی گرفت. ارنستو چه گوارا

                          دیدگاه


                            پـَـَـ نــه پـَـَــــ

                            کامپیوترم یه ویروس گرفته بود رفتم کلی پول آنتی ویروس اورجینال دادم بعد سه ساعت اسکن ویروسه رو پیدا کرده پیغام داده:
                            آیا مطمئن هستید که می خواهید این ویروس را حذف کنید؟
                            پـَـَـ نــه پـَـَــــ می خوام ازش نگهداری کنم بزرگ بشه، بشه عصای دستم نور چشام...


                            میگه امتحانِ چی داری؟؟؟میگم وصایا,,,میپرسه وصایای امام؟؟؟
                            پـَـَـ نــه پـَـَــ... وصایای الیزابت تیلور ...


                            بعد از چهار ساعت از کنکور تو هوا 40 درجه اومدم خونه خواهرم میگه خسته ای؟اگه نیستی منو ببر یه جایی میخوام خرید کنم.
                            پـَـَـ نــه پـَـَــ. نه خسته نیستم تو جلسه کنکور لحاف دشک انداخته بودم داشتم قلیون میکشیدم


                            داریم لوازم میزاریم توی ماشین که بریم مسافرت
                            همسایمون میگه دارید میرید مسافرت؟
                            پـَـَـ نــه پـَـَــــ قراره از امشب توی ماشین زندگی کنیم


                            به مامانم میگم قوری کجاست ؟ میگه میخوای چای بخوری ؟!
                            پــَ نه پــــــَ میخوام دست بکشم روش شاید غولی چیزی ازش درومد!!!!!!


                            رفتم فروشگاه میگم سیخ داری؟
                            میگه برا کباب؟
                            پ ن پ برا خاروندن دیافراگمم از تو دهنم می خوام


                            کارت سوخت ماشینو برداشتم دارم میرم بابام میگه میری بنزین بزنی؟؟؟ . . .پـَـَـ نــه پـَـَــ میرم آب هویچ بریزم تو باکش نور چراغاش زیاد شه


                            مرغ عشقم مرده و درحالی که پاهاش روبه بالاس افتاده کف قفس. دوستم اومده می گه : اِ مرغ عشقت مرد؟ بهـــش گفتم: پـَـَـ نــه پـَـَــــ کمر درد داشته دکتر گفته باید طاق باز دراز بکشه کف قفس


                            ماشین رو بردم سرویس ، میگم فـــیلترش هم بذار ، میگه فـــلتر هوا؟
                            پ نه پ فیلتــر شکن بذار ماشین شبا بتونه بیاد فیسبوک


                            یارو تو مترو داره چراغ قوه میفروشه، صداش کردم اومده میگه چراغ قوه میخوای؟ پـَـَـ نــه پـَـَــــ یه لقمه میرزاقاسمی آوردم واسه ناهارم تنهایی نمی چسبید گفتن بیای باهم بخوریم


                            داداشم گفت چرا بال بال میزنی؟چیزی پرید تو گلوت؟گفتم پـَـَـ نــه پـَـَــــ دارم خودم رو آماده پروار میکنم


                            به دوستم میگم ببین تن ماهی تاریخ انقضاش کیه؟ میگه یعنی تاریخ خراب شدنش؟ گفتم پـَـَـ نــه پـَـَــــ تاریخ عروسی ننه بابای ماهی اس میخوام واسشون جشن سالگرد بگیرم


                            تو آشپزخونه استکان و قندون از دستم افتاد شکست با صدای خفن.مامان اومده میگه چیزی شکوندی؟ پـَـَـ نــه پـَـَــــ شیشه ی نازک تنهایی دلم بود منتها صداش رو گذاشتم رو اکو حال کنین


                            بنده خدا چاقو خورده در حد بنز داره ازش خون میره بردیمش اورژانس پرستار میگه اوردین بستری کنین؟
                            میگم پـَـَـ نــه پـَـَــــ اوردیم خون بده بریم


                            کله صبحی رفیقم میخواست بیاد درس بخونیم بهش زنگ زدم گفتم دوتا نونم بگیر بیار
                            گفت واسه صبونه؟
                            پـَـَـ نــه پـَـَــــ واسه ذخیره سازی تو روزای سخت زمستون


                            خواهرم از بیرون میاد خونه..میبینه پشت سیستمم...میگه کامپیوتر روشن کردی؟؟؟پـَـَـ نــه پـَـَــــ دکتر گفته بشین جلوی مانیتور خاموش زل بزن بهش واسه چشات خوبه...!


                            میری مسجد وضو بگیری تا نماز بخونی میبینی یه آقایی میرسه میگه پسر جان وضو میگیری میگی پـَـَـ نــه پـَـَــــ میخوام قزل الا صید کنم


                            نون بربری خریدم همسایمون منو دیده میگه نون بربریه؟
                            پـَـَـ نــه پـَـَــــ ماشین جدیدمه طرح بربری تولید شده


                            تو لباس فرم منو دیده میگه سربازی؟
                            پـَـَـ نــه پـَـَــ عضو سیاه لشگر سریال مختارم محل فیلم برداری رو گم کردم


                            ساعت 7 صبح رفتم برا امتحان دانشگاه نگهبانه میپرسه امتحان داری؟ میگم پــَ نه پــَ اومدم خمیر بگیرم بدم دست نونوا


                            در پارکینگ و باز کردم برم تو یارو اومده جلوش پارک کرده میگه می خوای بری تو؟ پـَـَـ نــه پـَـَــــ درو باز کردم هوای کوچه عوض شه


                            تو هواپیما نشستم دارم دعا می خونم بغل دستیم می گه دعا می کنی سالم برسی؟
                            پـَـَـ نــه پـَـَــــ دوست دارم صحنه سقوط هواپیما رو از نزدیک ببینم دعا می کنم سقوط کنیم


                            از بالا در دارم میام تو خونه بابام از راه رسید میگه باز تو کلید یادت رفت؟
                            پـَـَـ نــه پـَـَــــ دارم آمادگی جسمانیمو تست میکنم امشب میخوایم بریم سرقت!!!


                            یکیآ‌ زنگ زده میگه شما فرشادین میگم نه میگه پس اشتباه گرفتم؟ پـَـَـ نــه پـَـَـــ من فرشادم صدای تورو شنیدم الزایمرگرفتم یادم نیست !!!


                            تا کمر رفتم تو موتور ماشینم که ببینم چه مرگشه ، رفیقم اومده میگه
                            داری تعمیرش میکنی ؟
                            پــــ نه پـــــ دارم با گِیج روغن درد و دل میکنم !!


                            اومده از خواب بیدارم کرده میگه خوابی ؟
                            پـــــ نه پــــ دوستم چشم گذاشته منم رفتم زیر پتو قایم شدم نصف شبی


                            با دوستم رفتیم دکتر واسه عمل بینیش دکتر میگه میخوای بینیتو کوچیک کنی؟ پـَـَـ نــه پـَـَــــ اومدیم بکوبیمش 3 طبقه بسازی!!!
                            باز هم عید آمد و ما لختیم...

                            دیدگاه


                              پاسخ : داستان کوتاه و مینی مال ( برای وقتی منتظر جواب سوالاتونین )

                              ظهر شیطان را دیدم. نشسته بر بساط صبحانه و آرام لقمه برمیداشت. گفتم: ظهر شده، هنوز بساط کار خود را پهن نکرده ای؟ بنی آدم نصف روز خود را بی تو گذرانده اند... شیطان گفت: خود را بازنشسته کرده ام. پیش از موعد! گفتم: به راه عدل و انصاف بازگشته ای یا سنگ بندگی خدا به سینه می زنی؟ گفت: من دیگر آن شیطان توانای سابق نیستم. دیدم انسانها، آنچه را من شبانه به ده ها وسوسه پنهانی انجام میدادم، روزانه به صدها دسیسه آشکارا انجام میدهند. اینان را به شیطان چه نیاز است؟
                              بیش از آنکه دستهای درخت به نور برسد پاهایش تاریکی را تجربه میکند، گاهی برای رسیدن به نور باید از تاریکی عبور کرد

                              دیدگاه


                                پاسخ : داستان کوتاه و مینی مال ( برای وقتی منتظر جواب سوالاتونین )

                                وقتی تخم مرغ بوسیله یک نیرو از خارج میشکند، یک زندگی بپایان میرسد

                                وقتی تخم مرغ بوسیله نیروئی از داخل میکشند، یک زندگی آغاز میشود

                                تغییرات بزرگ همیشه از نیروی داخلی آغاز میشود
                                بیش از آنکه دستهای درخت به نور برسد پاهایش تاریکی را تجربه میکند، گاهی برای رسیدن به نور باید از تاریکی عبور کرد

                                دیدگاه

                                لطفا صبر کنید...
                                X