پاسخ : داستان کوتاه و مینی مال ( برای وقتی منتظر جواب سوالاتونین )
هر بار کهآ میآروی، رسیدهآایآ
...پشتشآ سنگینآ بود و جادهآهایآ دنیا طولانی
میآدانستآ کهآ همیشهآ جز اندکی از بسیار را نخواهد رفت.
آهسته آهستهآ میآخزید، دشوار و کُند؛ و دورها همیشهآ دور بود.
سنگآپشت (لاک پشت) تقدیرشآ را دوستآ نمیآداشتآ و آنآ را چونآ اجباریآ بر دوشآ میآکشید.
پرندهآایآ در آسمانآ پر زد، سبک؛ و سنگآپشتآ رو بهآ خدا کرد و گفت: اینآ عدلآ نیست، اینآ عدلآ نیست.
کاشآ پُشتمآ را اینآ همهآ سنگینآ نمیآکردی. منآ هیچآگاهآ نمیآرسم. هیچآگاه.
و در لاکآ سنگیآ خود خزید، بهآ نیتآ نا امیدی...
خدا سنگآپشتآ را از رویآ زمینآ بلند کرد. زمینآ را نشانشآ داد. کُرهآایآ کوچک بود
و گفت: نگاهآ کن، ابتدا و انتها ندارد. هیچ کسآ نمیآرسد !
چونآ رسیدنیآ در کار نیست. فقط رفتن است.
حتیآ اگر اندکی. و هر بار کهآ میآروی، رسیدهآای.
و باور کنآ آنچهآ بر دوشآ توست، تنها لاکیآ سنگیآ نیست، تو پارهآایآ از هستیآ را بر دوشآ میآکشی؛ پارهآایآ از مرا.
خدا سنگآپشتآ را بر زمینآ گذاشت...
دیگر نهآ بارشآ چندانآ سنگینآ بود و نهآ راهها چندانآ دور.
سنگآپشتآ بهآ راهآ افتاد و رفت، حتیآ اگر اندکی؛
و پارهآایآ از او را با عشقآ بر دوشآ می کشید...
هر بار کهآ میآروی، رسیدهآایآ
...پشتشآ سنگینآ بود و جادهآهایآ دنیا طولانی
میآدانستآ کهآ همیشهآ جز اندکی از بسیار را نخواهد رفت.
آهسته آهستهآ میآخزید، دشوار و کُند؛ و دورها همیشهآ دور بود.
سنگآپشت (لاک پشت) تقدیرشآ را دوستآ نمیآداشتآ و آنآ را چونآ اجباریآ بر دوشآ میآکشید.
پرندهآایآ در آسمانآ پر زد، سبک؛ و سنگآپشتآ رو بهآ خدا کرد و گفت: اینآ عدلآ نیست، اینآ عدلآ نیست.
کاشآ پُشتمآ را اینآ همهآ سنگینآ نمیآکردی. منآ هیچآگاهآ نمیآرسم. هیچآگاه.
و در لاکآ سنگیآ خود خزید، بهآ نیتآ نا امیدی...
خدا سنگآپشتآ را از رویآ زمینآ بلند کرد. زمینآ را نشانشآ داد. کُرهآایآ کوچک بود
و گفت: نگاهآ کن، ابتدا و انتها ندارد. هیچ کسآ نمیآرسد !
چونآ رسیدنیآ در کار نیست. فقط رفتن است.
حتیآ اگر اندکی. و هر بار کهآ میآروی، رسیدهآای.
و باور کنآ آنچهآ بر دوشآ توست، تنها لاکیآ سنگیآ نیست، تو پارهآایآ از هستیآ را بر دوشآ میآکشی؛ پارهآایآ از مرا.
خدا سنگآپشتآ را بر زمینآ گذاشت...
دیگر نهآ بارشآ چندانآ سنگینآ بود و نهآ راهها چندانآ دور.
سنگآپشتآ بهآ راهآ افتاد و رفت، حتیآ اگر اندکی؛
و پارهآایآ از او را با عشقآ بر دوشآ می کشید...
دیدگاه