اطلاعیه

Collapse
No announcement yet.

مطالب و داستان‌های کوتاه و مینی مال ( برای وق

Collapse
این موضوع برجسته شده است.
X
X
 
  • فیلتر
  • زمان
  • Show
Clear All
new posts

    پاسخ : مطالب و داستانآ‌های کوتاه و مینی مال ( برای وق

    سلام
    آقایون خانوما
    همینطوری دلمون گرفته شما هم با این قصه های (بعضیا غمگین ) حالمونو میگیریدی
    تشکر از همه ولی خنده دار هم بزارید
    با همه چی ساختم
    تا همه چی ساختم
    http://electeronic.blogfa.com

    دیدگاه


      پاسخ : مطالب و داستانآ‌های کوتاه و مینی مال ( برای وق


      آقو ما به دنیا اومدیم جنگ شد
      راه رفتیم کودتا شد
      رفتیم مدرسه جنگ تموم شد
      درس خوندیم هی نظاموی آموزشی عوض شد
      رفتیم دانشگاه کنکور ول شد
      رفتیم سربازی معافیت آزاد شد
      رفتیم سرکار مملکت تحریم شد
      خواستیم ازدواج کنیم طلا گرون شد
      گفتیم بریم خارج پاسپورتمون دی پرت شد
      الانم اینترپل دنبالمونه هه هه هه هه یعنی له لهماااا
      با این شرایط که پیش میره آقو فکر کنم مشکل از ما باشه اگه بمیریم شاید دنیا بهشت شد هه هه هه هه هه
      [img width=165 height=100]http://www.askdin.com/gallery/images/29839/1___________5.png[/img]
      وبسایت ختم صلوات
      http://www.salavaty.com/

      دیدگاه


        پاسخ : مطالب و داستانآ‌های کوتاه و مینی مال ( برای وق

        : :job: :applause:
        خیلی باحال بود مرسی
        واقعا همینطوره :angry:
        با همه چی ساختم
        تا همه چی ساختم
        http://electeronic.blogfa.com

        دیدگاه


          پاسخ : دانشگاه استنفورد

          نوشته اصلی توسط jonbakhsh
          یک داستان واقعی
          خانمی با لباس کتان راه راه وشوهرش با کت وشلوار دست دوز و کهنه در شهر بوستن از قطار پایین آمدند و بدون هیچ قرار قبلی راهی دفتر رییس دانشگاه هاروارد شدند.
          منشی فوراً متوجه شد این زوج روستایی هیچ کاری در هاروارد ندارند و احتمالاً اشتباهی وارد دانشگاه شده اند. مرد به آرامی گفت: «مایل هستیم رییس را ببینیم.»
          منشی با بی حوصلگی گفت: «ایشان امروز گرفتارند.»
          خانم جواب داد: « ما منتظر خواهیم شد.»
          منشی ساعتها آنها را نادیده گرفت و به این امید بود که بالاخره دلسرد شوند و پی کارشان بروند. اما این طور نشد. منشی که دید زوج روستایی پی کارشان نمی روند سرانجام تصمیم گرفت برای ملاقات با رییس از او اجازه بگیرد و رییس نیز بالاجبار پذیرفت. رییس با اوقات تلخی آهی کشید و از دل رضایت نداشت که با آنها ملاقات کند. به علاوه از اینکه اشخاصی با لباس کتان و راه راه وکت وشلواری دست دوز و کهنه وارد دفترش شده، خوشش نمی آمد.
          خانم به او گفت: «ما پسری داشتیم که یک سال در هاروارد درس خواند. وی اینجا راضی بود. اما حدود یک سال پیش در حادثه ای کشته شد. شوهرم و من دوست داریم بنایی به یادبود او در دانشگاه بنا کنیم.»
          رییس با غیظ گفت :« خانم محترم ما نمی توانیم برای هرکسی که به هاروارد می آید و می میرد، بنایی برپا کنیم. اگر این کار را بکنیم، اینجا مثل قبرستان می شود.»
          خانم به سرعت توضیح داد: «آه... نه.... نمی خواهیم مجسمه بسازیم. فکر کردیم بهتر باشد ساختمانی به هاروارد بدهیم.»
          رییس لباس کتان راه راه و کت و شلوار دست دوز و کهنه آن دو را برانداز کرد و گفت: «یک ساختمان! می دانید هزینه ی یک ساختمان چقدر است؟ ارزش ساختمان های موجود در هاروارد هفت و نیم میلیون دلار است.»
          خانم یک لحظه سکوت کرد. رییس خشنود بود. شاید حالا می توانست از شرشان خلاص شود. زن رو به شوهرش کرد و آرام گفت: «آیا هزینه راه اندازی دانشگاه همین قدر است؟ پس چرا خودمان دانشگاه راه نیندازیم؟»
          شوهرش سر تکان داد. رییس سردرگم بود. آقا و خانمِ "لیلاند استنفورد" بلند شدند و راهی کالیفرنیا شدند، یعنی جایی که دانشگاهی ساختند که تا ابد نام آنها را برخود دارد:
          دانشگاه استنفورد از بزرگترین دانشگاههای جهان، یادبود پسری که هاروارد به او اهمیت نداد.
          منم این داستانو یه بار خونده بودم ولی به نظرم انسفورد نبود :-s
          با همه چی ساختم
          تا همه چی ساختم
          http://electeronic.blogfa.com

          دیدگاه


            پاسخ : مطالب و داستانآ‌های کوتاه و مینی مال ( برای وق

            [img width=165 height=100]http://www.askdin.com/gallery/images/29839/1___________5.png[/img]
            وبسایت ختم صلوات
            http://www.salavaty.com/

            دیدگاه


              پاسخ : مطالب و داستانآ‌های کوتاه و مینی مال ( برای وق

              اینم یه رمان خیلی قشنگه
              پیشنهاد میکنم بخونید
              http://uplod.ir/6p4hw44nggyw/love.www.aryabooks.com.pdf.htm
              با همه چی ساختم
              تا همه چی ساختم
              http://electeronic.blogfa.com

              دیدگاه


                پاسخ : مطالب و داستانآ‌های کوتاه و مینی مال ( برای وق


                آقای مجری: واسه چی درُ باز گذاشتی؟
                فامیل دور: واسه بهار!
                از در بسته دزد رد میآ‌شه ولی از در باز رد نمیآ‌شه. وقتی یه درُ باز بذاری که دزد نمیاد توش، فکر میآ‌کنه یکی هست که درُ باز گذاشتی دیگه! ولی وقتی در بسته باشه، فکر میآ‌کنه کسی نیستُ یه عالمه چیز خوب اون آ‌تو هستُ میآ‌ره سراغآ‌شون دیگه. در بازُ کسی نمیآ‌زنه ولی در بسته رو همه میآ‌زنند.
                خود شما به خاطر اینکه بدونی توی این پسته ی دربسته چیه، میآ‌شکنیدش، شکسته میآ‌شه اون در.
                دل آدم هم مثل همین پسته میآ‌مونه، یه سری از دلآ‌ها درشون بازه میآ‌فهمی تو دلش چیه. ولی یه سری از دلآ‌ها هست که درش بستس. اینآ‌قدر بسته نگهش میآ‌دارند که بالاخره یه روز مجبور میآ‌شند بشکنند و همهآ‌چی خراب میآ‌شه...
                آقای مجری: در دل آدم چهآ‌جوری باز میآ‌شه؟
                فامیل دور: در دل آدم با درد دل که باز میآ‌شه...
                [img width=165 height=100]http://www.askdin.com/gallery/images/29839/1___________5.png[/img]
                وبسایت ختم صلوات
                http://www.salavaty.com/

                دیدگاه


                  پاسخ : مطالب و داستانآ‌های کوتاه و مینی مال ( برای وق

                  مترسک فهمیده بود که تا او هست کلاغ ها از گرسنگی میمیرند فردا صبح مترسک مرده بود ...
                  آموزش ساخت جعبه برای مدار با نرم افزار Corel Draw - آموزش طراحی تابلو ثابت با Corel Draw و LED Tool - آموزش کرک LED Tool

                  116 کتابخانه مورد نیاز برای Altium Designer

                  از دروغ متنفرم؛ هرچند در این مملکت به جرم صداقت، کودن نامیده شوم.

                  دیدگاه


                    پاسخ : مطالب و داستانآ‌های کوتاه و مینی مال ( برای وق

                    مسافری در شهر بلخ جماعتی را دید که مردی زنده را در تابوت انداخته و به سوی گورستان میآ‌برند و آن بیچاره مرتب داد و فریاد میآ‌زند و خدا و پیغمبر را به شهادت میآ‌گیرد که « والله، بالله من زندهآ‌ام! چطور میآ‌خواهید مرا به خاک بسپارید؟ اما چند ملا که پشت سر تابوت هستند، بی توجه به حال و احوال او رو به مردم کرده ومیآ‌گویند: « پدرسوخته ی ملعون دروغ میآ‌آ‌گوید. مُرده.مسافر حیرت زده حکایت را پرسید. گفتند: «این مرد فاسق و تاجری ثروتمند و بدون وارث است. چند مدت پیش که به سفر رفته بود، چهار شاهد عادل خداشناس در محضر قاضی بلخ شهادت دادند که ُمرده و قاضی نیز به مرگ او گواهی داد. پس یکی از مقدسین شهر زنش را گرفت و یکی دیگر اموالش را تصاحب کرد. حالا بعد از مرگ برگشته و ادعای حیات می کند. حال آنکه ادعای مردی فاسق در برابر گواهی چهار عادل خداشناس مسموع و مقبول نمیآ‌افتد. این است که به حکم قاضی به قبرستانش میآ‌بریم، زیرا که دفن میّت واجب است و معطل نهادن جنازه شرعا جایز نیست.


                    کتاب کوچه /ب2/ص1463 -احمد شاملو
                    اگه مردم می دونستن زمان چقدر با ارزشه دیگه هیچ وقت کفش بند دار نمی خریدن البرت انیشتن

                    دیدگاه


                      پاسخ : مطالب و داستانآ‌های کوتاه و مینی مال ( برای وق

                      کودک فال فروشی را در خیابان دیدند
                      به او گفتند این وقت روز اینجا چه میکنی ؟
                      .
                      .
                      .
                      .
                      .
                      .

                      گفت: به کسانی که در امروز خود مانده اند
                      فردا را میفروشم
                      هنگامی که چیزی مینویسی، کاری نکن تنها کسی که از مغزش استفاده کرده باشد ،مدادت باشد .

                      \|/_\/_

                      دیدگاه


                        پاسخ : مطالب و داستانآ‌های کوتاه و مینی مال ( برای وق

                        به مناسبت ولنتاین
                        صد البته منطورم خانومهای محترم و فهیم نیست

                        دختر: عسیسم؟ عجقم؟! خوجملم!
                        واسه ولنتاین چی چال قلاله بکنیم؟
                        پسر: قراره باهم فارسی کار کنیم!

                        دیدگاه


                          پاسخ : مطالب و داستانآ‌های کوتاه و مینی مال ( برای وق

                          اینم داستان کوتاه من :mrgreen:

                          الکترونیک همه کاره دنیا

                          دیدگاه


                            پاسخ : مطالب و داستانآ‌های کوتاه و مینی مال ( برای وق

                            چو و وو بعد از یک ھفته مراقبه در صومعه، به خانه برگشتند. درباره ی وسوسه ھایی حرف میزدند که سر راه انسان ظاھر میشود.
                            به ساحل رودخانه ای رسیدند. زن زیبایی منتظر بود تا از رودخانه بگذرد. چو زن را بر دوش گرفت و به طرف دیگر رود رساند و به سفر با دوستش ادامه داد.
                            بالاخره وو گفت : این ھمه از وسوسه حرف زدیم و بعد تو آن زن را به دوشت گرفتی. ممکن بود گناه را به روحت راه بدھی .
                            چو جواب داد : ووی عزیزم، من رفتاری طبیعی کردم. آن زن را از رودخانه گذراندم و آن طرف رودخانه گذاشتمش زمین. اما تو انگار ھنوز داری او را حمل میکنی. احتمال گناه تو بیشتر است.

                            از هفت گناه کبیره پائولو کوئیلو

                            دیدگاه


                              پاسخ : مطالب و داستانآ‌های کوتاه و مینی مال ( برای وق

                              شب آرامی بود، میآ‌روم در ایوان، تا بپرسم از خود: زندگی یعنی چه؟

                              مادرم سینی چایی در دست، گل لبخندی چید، هدیهآ‌اش داد به من

                              خواهرم تکه ی نانی آورد، آمد آنجا لب پاشویه نشست

                              پدرم دفتر شعری آورد، تکیه بر پشتی داد

                              شعر زیبایی خواند و مرا برد، به آرامش زیبای یقین

                              . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .

                              با خودم میآ‌گفتم، زندگی، راز بزرگی است که در ما جاریست

                              زندگی فاصله ی آمدن و رفتن ماست، رود دنیا جاریست

                              زندگی، آبتنی کردن در این رود است

                              وقت رفتن به همان عریانی؛ که به هنگام ورود آمدهآ‌ایم

                              دست ما در کف این رود به دنبال چه میآ‌گردد؟ هیچ

                              زندگی، وزن نگاهی است که در خاطرهآ‌ها میآ‌ماند

                              شاید این حسرت بیهوده که بر دل داری، شعله ی گرمی امید تو را، خواهد کشت

                              زندگی درک همین اکنون است

                              زندگی شوق رسیدن به همان فردایی است، که نخواهد آمد

                              تو نه در دیروزی، و نه در فردایی

                              ظرف امروز، پر از بودن توست

                              شاید این خنده که امروز، دریغش کردی

                              آخرین فرصت همراهی با امید است

                              زندگی، یاد غریبی است که در سینه ی خاک به جا میآ‌ماند

                              زندگی، سبزترین آیه در اندیشه ی برگ

                              زندگی، خاطر دریایی یک قطره در آرامش رود

                              زندگی، حس شکوفایی یک مزرعه در باور بذر

                              زندگی، باور دریاست در اندیشه ی ماهی در تنگ

                              زندگی، ترجمه ی روشن خاک است در آیینه ی عشق

                              زندگی، فـهـم نـفـهـمـیـدنآ‌هاست

                              زندگی، پنجرهآ‌ای باز به دنیای وجود

                              تا که این پنجره باز است، جهانی با ماست

                              آسـمـان، نـور، خـدا، عـشـق، سـعـادت با ماست

                              فرصت بازی این پنجره را دریابیم

                              در نبندیم به نـور، در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم

                              پرده از ساحت دل برگیریم

                              رو به این پنجره با شوق، سلامی بکنیم

                              زندگی، رسم پذیرایی از تقدیر است

                              وزن خوشبختی من، وزن رضایتمندیست

                              زندگی، شاید شعر پدرم بود که خواند

                              چای مادر، که مرا گرم نمود

                              نان خواهر، که به ماهیآ‌ها داد

                              زندگی شاید آن لبخندیآ‌ست، که دریغش کردیم

                              زندگی زمزمه ی پاک حیاتآ‌ست، میان دو سکوت

                              زندگی ، خاطره ی آمدن و رفتن ماست

                              لحظه ی آمدن و رفتن ما، تنهاییآ‌ست

                              مـن دلـم مـیآ‌خـواهـد قـدر ایـن خـاطـره را دریـابـیـم
                              دوستان! مدتی کمتر به سایت میام ..

                              دیدگاه


                                پاسخ : مطالب و داستانآ‌های کوتاه و مینی مال ( برای وق


                                تخت مرگ!


                                چند وقتی بود در بخش مراقبت های ویژه یک بیمارستان معروف، بیماران یک تخت بخصوص در حدود ساعت ۱۱ صبح روزهای یکشنبه جان می سپردند. این موضوع ربطی به نوع بیماری و شدت وضعف مرض آنان نداشت.

                                این مسئله باعث شگفتی پزشکان آن بخش شده بود به طوری که بعضی آن را با مسائل ماورای طبیعی و بعضی دیگر با خرافات و ارواح و اجنه و موارد دیگر در ارتباط میآ‌دانستند.

                                کسی قادر به حل این مسئله نبود که چرا بیمار آن تخت درست در ساعت ۱۱ صبح روزهای یکشنبه جان می سپرد.به همین دلیل گروهی از پزشکان متخصص برای بررسی موضوع تشکیل جلسه دادند و پس از ساعت ها بحث و تبادل نظر بالاخره تصمیم گرفتند تا در اولین یکشنبه ماه، چند دقیقه قبل از ساعت ۱۱ در محل مذکور برای مشاهده این پدیده عجیب و غریب حاضر شوند.

                                در محل و ساعت موعود، بعضی در حال دعا بودند، بعضی دوربین فیلمبرداری با خود آورده ودو دقیقه به ساعت ۱۱ مانده بود که «پوکی جانسون» نظافتچی پاره وقت روزهای یکشنبه وارد اتاق شد. دوشاخه برق دستگاه حفظ حیات را از پریز برق درآورد و دو شاخه جاروبرقی خود را به پریز زد و مشغول کار شد!
                                تاپیک جامع سیستم مدیریت ساختمان BMS و خانه هوشمند Smart Home
                                دانلود مجموعه آموزشی شرکت Altium ا (Altium Training)
                                مقالات و فایل های آموزشی نرم افزار Labview
                                حل مشکل درایور و راه اندازی FT232 های غیراورجینال

                                دیدگاه

                                لطفا صبر کنید...
                                X