اطلاعیه

Collapse
No announcement yet.

مطالب و داستان‌های کوتاه و مینی مال ( برای وق

Collapse
این موضوع برجسته شده است.
X
X
 
  • فیلتر
  • زمان
  • Show
Clear All
new posts

    پاسخ : مطالب و داستانآ‌های کوتاه و مینی مال ( برای وق

    غنچه از خواب پرید و گـلـی تازه به دنیا آمد .. خار خندید و به گل کرد سـلام؛ و جوابی نشنید .. خار رنجید و ولی هیچ نگفت .. ساعتی چند گذشت؛ گل چه زیبا شده بود .. دست بی رحمی به نزدیک آمد تا بچیند او را .. گل سراسیمه ز وحشت افسرد، لیک آن خار در آن دست خلید و گل از مرگ رهید .. صبح فردا که رسید، خار با شـبـنـمـی از خواب پرید؛ گل صمیمانه به او گفت: سـلام ..
    دوستان! مدتی کمتر به سایت میام ..

    دیدگاه


      پاسخ : مطالب و داستانآ‌های کوتاه و مینی مال ( برای وق

      دختر جوانی چند روز قبل از عروسی آبله سختی گرفت و بستری شد.

      نامزد وی به عیادتش رفت و در میان صحبتهایش از درد چشم خود نالید.

      بیماری زن شدت گرفت و آبله تمام صورتش را پوشاند.

      مرد جوان عصا زنان به عیادت نامزدش می رفت و از درد چشم می نالید.

      موعد عروسی فرا رسید.

      زن نگران صورت خود که آبله آنرا از شکل انداخته بود و شوهرهم که کور شده بود.

      همه مردم می گفتند چه خوب عروس نازیبا همان بهتر که شوهرش نابینا باشد.

      ۲۰سال بعد از ازدواج زن از دنیا رفت،

      مرد عصایش را کنار گذاشت و چشمانش را گشود.
      همه تعجب کردند.

      مرد گفت: من کاری جز شرط عشق را به جا نیاوردم.

      شرط عشق شرط عشق شرط عشق شرط عشق
      اگه مردم می دونستن زمان چقدر با ارزشه دیگه هیچ وقت کفش بند دار نمی خریدن البرت انیشتن

      دیدگاه


        پاسخ : مطالب و داستانآ‌های کوتاه و مینی مال ( برای وق

        این گونه نگاه کنیم

        1. مرد را به عقلش نه به ثروتش
        2. زن را به مهرش نه به جمالش
        3. دوست را به محبتش نه به کلامش
        4. عاشق را به صبرش نه به ادعایش
        5. مال را به برکتش نه به مقدارش
        6. خانه را به آرامشش نه به اندازه اش
        7. اتومبیل را به کاراییش نه به مدلش
        8. غذا را به کیفیتش نه به کمیتش
        ... 9. درس را به استادش نه به سختیش
        10. دانشمند را به علمش نه به مدرکش
        11. مدیر را به عمل کردش نه به جایگاهش
        12. نویسنده را به باورهایش نه به تعداد کتابهایش
        13. شخص را به انسانیتش نه به ظاهرش
        14. دل را به پاکیش نه به صاحبش
        15. جسم را به سلامتش نه به لاغریش
        16. سخنان را به عمق معنایش نه به گوینده اش
        اگه مردم می دونستن زمان چقدر با ارزشه دیگه هیچ وقت کفش بند دار نمی خریدن البرت انیشتن

        دیدگاه


          پاسخ : مطالب و داستانآ‌های کوتاه و مینی مال ( برای وق

          حتما بخوانید

          دوستای خوبم خواهش میکنم دو دقیقه وقت بزارین و این مطلب رو بخونبن ... لطفا ... مرسی ...
          .................................................. ......................................

          اگر کسی در حالت سکته قرار گرفت قبل از حمل به بیمارستان، با سوزنی تمیز سر 10 انگشت او را زخمی کنید تا دو قطره خون بیاید و از لخته در مغز جلوگیری شود .

          توصیه های یک پروفسور چینی:


          یک سرنگ یا سوزن در خانه نگه دارید : یک روش غیر قراردادی و شگفت انگیز برای بهبود سکته. این متن را بخوانید شاید روزی توانستید به کسی کمک کنید.

          متحیر کننده است. لطفا این متن را در دسترس بگذارید توصیه های بسیار خوبی هستند . چند دقیقه صرف مطالعه آن بکنید هرگز تصور نمی کنید که ممکن است زندگی یک نفر بستگی به شما داشته باشد.


          پدر من بر اثر سکته فلج شد و سپس مرد. کاش من چیزی در باره این نوع کمک های اولیه می دانستم . هنگامی که حمله صورت می گیرد مویرگها به تدریج در مغز پاره می شوند.


          هنگامی که سکته اتفاق می افتد، آرامش خود را حفظ کنید. مهم نیست قربانی کجاست . او را حرکت ندهید چون مویرگهایش پاره خواهند شد. برای جلوگیری از سقوط قربانی ، کمکش کنید تا بنشیند سپس می توانید

          حجامت را شروع کنید. اگر در خانه یک سرنگ تزریقی داشته باشید خیلی عالی می شود. در غیر این صورت یک سوزن خیاطی یا یک سنجاق صاف هم خوب است.


          1- سوزن یا سنجاق را روی آتش استریل کنید بعد با آن سر هر 10 انگشت مریض را خراش دهید.

          2- این طب سوزنی نیست فقط یک خراش یک میلی متری است روی سر انگشتان.

          3- خراش بدهید تا خون خارج شود.

          4- اگر خون خارج نشد، با انگشت خودتان سر انگشت مریض را فشار دهید.
          5- وقتی از هر 10 انگشت خون خارج شد چند دقیقه صبر کنید تا بیمار هشیاری خود را باز یابد.


          6- اگر دهان قربانی کج شد لاله گوشهایش را آنقدر بکشید تا سرخ شوند.

          7- بعد هر لاله گوش را دو بار بخراشید تا از هر کدام دو قطره خون خارج شود.

          بعد از چند دقیقه قربانی باید هشیاری خود را بدست بیاورد. منتظر بمانید تا بیمار دوباره وضعیت طبیعی خود را بدون هر گونه علامت غیر عادی به دست بیاورد. سپس او را به بیمارستان برسانید. حرکت سریع آمبولانس در راه بیمارستان و افتادن در دست اندازها با عث پارگی مویرگها می شود.


          من در باره نجات زندگی با حجامت از یک دکتر سنتی چینی به نام "ها بو تینگ" که در سون جیوک زندگی می کند آموختم. به علاوه من در این زمینه تجربه عملی دارم. پس می توانم بگویم که این روش صد در صد موثر است.
          در سال 1979 من در کالج "فور گاپ " در " تای چونگ" تدریس می کردم .

          یک روز بعد از ظهر مشغول تدریس بودم که ناگهان یک معلم دیگر نفس نفس زنان وارد کلاس شد و گفت : " خانم لیو عجله کن بیا ، سوپروایزر ما سکته کرده است." من فورا به طبقه سوم رفتم و دیدم آقای "چن فو تی ین" سوپروایزر ما همه علائم سکته را دارد: رنگ پریدگی، اختلال در تکلم و کج شدن دهان.

          فوراً ا ز یکی از دانشجویان خواستم تا از داروخانه بیرون مدرسه یک سرنگ بخرد تا با آن سر انگشتان آقای چن را خراش بدهم. وقتی ازهمه ده انگشتش قطرات خون ( اندازه یک نخود) خارج شد، رنگ به چهره آقای چن و روح به چشمانش بازگشت . ولی دهانش هنوز کج مانده بود.

          پس گوشهایش را کشیدم تا پر ا ز خون شدند وقتی کاملا سرخ شدند، لاله گوش راستش را دو بارخراش دادم تا دو قطره خون خارج شود. وقتی از هرلاله گوشش دو قطره خون خارج شد ، یک معجزه رخ داد.

          در عرض 3-5 دقیقه شکل دهانش به حالت طبیعی خود برگشت و تکلمش هم روان و واضح شد. او را گذاشتیم تا یک مدت استراحت کند و یک فنجان چای داغ هم دادیم بعد کمکش کردیم تا از پله ها پایین برود.

          او را به بیمارستان "وی واه" رساندیم. یک شب در بیمارستان بستری شد و روز بعد برای تدریس به مدرسه بازگشت . همه چیز به حالت نرمال در آمد.


          به طور معمول قربانیان سکته از پارگی جبران ناپذیر مویرگها در راه بیمارستان رنج می برند. در نتیجه این گونه بیماران هرگز بهبود نمی یابند . ( ایرن لیو)

          بنابراین ، سکته دومین علت مرگ است. اگر کسی خوش شانس باشد، زنده می ماند ولی ممکن است تا آخر عمر فلج بماند. این اتفاق وحشتناکی است که در زندگی می تواند رخ دهد.

          اگر همه ما این روش حجامت را به خاطر داشته باشیم و به سرعت پروسه نجات زندگی را شروع کنیم قربانیان دوباره احیا شده و صد در صد حالت عادی خود را به دست خواهند آورد.

          اگر ممکن است لطفاٌ این متن را پس از مطالعه به دیگران فوروارد کنید . شاید به نجات زندگی یک نفر کمک کند
          اگه مردم می دونستن زمان چقدر با ارزشه دیگه هیچ وقت کفش بند دار نمی خریدن البرت انیشتن

          دیدگاه


            پاسخ : مطالب و داستانآ‌های کوتاه و مینی مال ( برای وق


            در یکی از روستاهای ایتالیا، پسر بچه شروری بود که دیگران را با سخنان زشتش خیلی ناراحت می کرد. روزی پدرش جعبه ‏ای پر از میخ به پسر داد و به او گفت: هر بار که کسی را با حرف هایت ناراحت کردی، یکی از این میخ ‏ها را به دیوار طویله بکوب. روز اول، پسرک بیست میخ را به دیوار کوبید. پدر از او خواست تا سعی کند تعداد دفعاتی که دیگران را می ‏آزارد، کم کند. پسرک تلاشش را کرد و تعداد میخ های کوبیده شده به دیوار کمتر و کمتر شد. یک روز پدرش به او پیشنهاد کرد تا هربار که توانست از کسی بابت حرفهایش معذرت خواهی کند، یکی از میخ ها را از دیوار بیرون بیاورد.

            روزها گذشت تا اینکه یک روز پسرک پیش پدرش آمد و با شادی گفت: بابا، امروز تمام میخ ‏ها را از دیوار بیرون آوردم! پدر دست پسرش را گرفت و با هم به طویله رفتند، پدر نگاهی به دیوار انداخت و گفت: آفرین پسرم! کار خوبی انجام دادی. اما به سوراخ‏های دیوار نگاه کن. دیوار دیگر مثل گذشته صاف و تمیز نیست. وقتی تو عصبانی می شوی و با حرف‏ هایت دیگران را می ‏رنجانی، آن حرف ها هم چنین آثاری بر انسان‏ ها می ‏گذارند. تو می ‏توانی چاقویی در دل انسانی فرو کنی و آن را بیرون آوری، اما هزاران بار عذرخواهی هم نمی تواند زخم ایجاد شده را خوب کند.

            اگه مردم می دونستن زمان چقدر با ارزشه دیگه هیچ وقت کفش بند دار نمی خریدن البرت انیشتن

            دیدگاه


              پاسخ : مطالب و داستانآ‌های کوتاه و مینی مال ( برای وق

              [glow=brown,2,000]فرق ریاضیدان با پزشک[/glow]
              یک پزشک و یک ریاضی دان در یک مسافرت طولانى هوائى کنار یکدیگر در هواپیما نشسته بودند پزشک رو به ریاضیدان کرد و گفت:مایلى با همدیگر بازى کنیم؟

              ریاضیدان که میآ‌خواست استراحت کند محترمانه عذر خواست و رویش را به طرف پنجره برگرداند و پتورا روى خودش کشید.

              پزشک دوباره گفت: بازى سرگرمآ‌کنندهآ‌اى است. من از شما یک سوال میآ‌پرسم و اگر شما جوابش را نمیآ‌دانستید ۵ دلار به من بدهید. بعد شما از من یک سوال میآ‌کنید و اگر من جوابش را نمیآ‌دانستم من ۵ دلار به شما میآ‌دهم.

              ریاضیدان مجدداً معذرت خواست و چشمهایش را روى هم گذاشت تا خوابش ببرد. این بار، پزشک پیشنهاد دیگرى داد. گفت: خوب، اگر شما سوال مرا جواب ندادید ۵ دلار بدهید ولى اگر من نتوانستم سوال شما را جواب دهم ۵٠ دلار به شما میآ‌دهم.

              این پیشنهاد چرت ریاضیدان را پاره کرد و رضایت داد که با پزشک بازى کند.

              پزشک نخستین سوال را مطرح کرد: «فاصله زمین تا ماه چقدر است؟»

              ریاضیدان بدون اینکه کلمهآ‌اى بر زبان آورد دست در جیبش کرد و ۵ دلار به پزشک داد. حالا نوبت خودش بود. ریاضیدان گفت: «آن چیست که وقتى از تپه بالا میآ‌رود 3 پا دارد و وقتى پائین میآ‌آید ۴ پا؟»

              پزشک نگاه تعجب آمیزى کرد و سپس به سراغ کامپیوتر قابل حملش رفت و تمام اطلاعات موجود در آن را مورد جستجو قرار داد. آنگاه از طریق مودم بیسیم کامپیوترش به اینترنت وصل شد

              و اطلاعات موجود در کتابخانه کنگره آمریکا را هم جستجو کرد. باز هم چیز بدرد بخورى پیدا نکرد. سپس براى تمام همکارانش پست الکترونیک فرستاد و سوال را با آنها در میان گذاشت و با یکى دو نفر هم گپ زد ولى آنها هم نتوانستند کمکى کنند.

              بالاخره بعد از ۳ ساعت، ریاضیدان را از خواب بیدار کرد و ۵٠ دلار به او داد. ریاضیدان مودبانه ۵٠ دلار را گرفت و رویش را برگرداند تا دوباره بخوابد. پزشک بعد از کمى مکث، او را تکان داد و گفت:

              «خوب، جواب سوالت چه بود؟» ریاضیدان دوباره بدون اینکه کلمهآ‌اى بر زبان آورد دست در جیبش کرد و ۵ دلار به پزشک داد و رویش را برگرداند و خوابید!!!!

              :read:
              با همه چی ساختم
              تا همه چی ساختم
              http://electeronic.blogfa.com

              دیدگاه


                پاسخ : مطالب و داستانآ‌های کوتاه و مینی مال ( برای وق

                مرد فقیرى بود که همسرش کره میساخت و او آنرا به یکى از بقالى های شهر مى فروخت. آن زن کره ها را به صورت دایره های یک کیلویى مى ساخت. مرد آنرا به یکى از بقالى های شهر مى فروخت و در مقابل مایحتاج خانه را مى خرید. روزى مرد بقال به اندازه کره ها شک کرد و تصمیم گرفت آنها را وزن کند. هنگامى که آنها را وزن کرد، اندازه هر کره ۹۰۰ گرم بود. او از مرد فقیر عصبانى شد و روز بعد به مرد فقیر گفت: دیگر از تو کره نمى خرم، تو کره را به عنوان یک کیلو به من مى فروختى در حالى که وزن آن ۹۰۰ گرم است. مرد فقیر ناراحت شد و سرش را پایین انداخت و گفت: ما که ترازویی نداریم. ما یک کیلو شکر از شما خریدیم و آن یک کیلو شکر را به عنوان وزنه قرار میدادیم. یقین داشته باش که: به اندازه خودت برای تو اندازه مى گیریم!


                اگه مردم می دونستن زمان چقدر با ارزشه دیگه هیچ وقت کفش بند دار نمی خریدن البرت انیشتن

                دیدگاه


                  پاسخ : مطالب و داستانآ‌های کوتاه و مینی مال ( برای وق

                  میگویند در کشور ژاپن مرد میلیونری زندگی میکرد که از درد چشم خواب بچشم نداشت و برای مداوای چشم دردش انواع قرصها و آمپولها را بخود تزریق کرده بود اما نتیجه چندانی نگرفته بود.
                  وی پس از مشاوره فراوان با پزشکان و متخصصان زیاد درمان درد خود را مراجعه به یک راهب مقدس و شناخته شده میبیند.
                  وی به راهب مراجعه میکند و راهب نیز پس از معاینه وی به او پیشنهاد کرد .... که مدتی به هیچ رنگی بجز رنگ سبز نگاه نکند.

                  وی پس از بازگشت از نزد راهب به تمام مستخدمین خود دستور میدهد با خرید بشکه های رنگ سبز تمام خانه را با رنگ سبز رنگ آمیزی کنند.
                  همینطور تمام اسباب و اثاثیه خانه را با همین رنگ عوض میکند.
                  پس از مدتی رنگ ماشین ، ست لباس اعضای خانواده و مستخدمین و هر آنچه به چشم می آید را به رنگ سبز و ترکیبات آن تغییر میدهد و البته چشم دردش هم تسکین می یابد.
                  بعد از مدتی مرد میلیونر برای تشکر از راهب وی را به منزلش دعوت می نماید.
                  راهب نیز که با لباس نارنجی رنگ به منزل او وارد میشود متوجه میشود که باید لباسش را عوض کرده و خرقه ای به رنگ سبز به تن کند. او نیز چنین کرده و وقتی به محضر بیمارش میرسد از او می پرسد آیا چشم دردش تسکین یافته؟
                  مرد ثروتمند نیز تشکر کرده و میگوید :" بله . اما این گرانترین مداوایی بود که تاکنون داشته ام."


                  مرد راهب با تعجب به بیمارش میگوید بالعکس این ارزانترین نسخه ای بوده که تاکنون تجویز کرده ام.
                  برای مداوای چشم دردتان، تنها کافی بود عینکی با شیشه سبز خریداری کنید و هیچ نیازی به این همه مخارج نبود.

                  برای این کار نمیتوانی تمام دنیا را تغییر دهی، بلکه با تغییر چشم اندازت(نگرش) میتوانی دنیا را به کام خود درآوری.
                  تغییر دنیا کار احمقانه ای است اما تغییر چشم اندازمان(نگرش) ارزانترین و موثرترین روش میباشد.
                  وقتی خدا را دیدم که مشکلم را حل میکرد من به توانایی او ایمان آوردم و وقتی حل نمیکرد میفهمیدم او به توانایی من ایمان دارد

                  دیدگاه


                    پاسخ : مطالب و داستانآ‌های کوتاه و مینی مال ( برای وق


                    نان حلال خیلی خیلی خوب است. من نان حلال را خیلی دوست دارم. ما باید همیشه دنبال نان حلال باشیم. مثل آقا تقی.
                    آقاتقی یک ماستآ‌بندی دارد. او همیشه پولِ آبِ مغازه را سر وقت میآ‌دهد تا آبی که در شیرها میآ‌ریزد و ماست میآ‌بندد حلال باشد. آقا تقی میآ‌گوید: آدم باید یک لقمه نان حلال به زن و بچهآ‌اش بدهد تا فردا که سرش را گذاشت روی زمین و عمرش تمام شد، پشت سرش بد و بیراه نباشد.
                    دایی من کارمند یک شرکت است. او میآ‌گوید: تا مطمئن نشوم که ارباب رجوع از ته دل راضی شده، از او رشوه نمیآ‌گیرم. آدم باید دنبال نان حلال باشد. داییآ‌ام میآ‌گوید: من ارباب رجوع را مجبور میآ‌کنم قسم بخورد که راضی است و بعد رشوه میآ‌گیرم!
                    عموی من یک غذاخوری دارد. عمو همیشه حواسش است که غذای خوبی به مردم بدهد. او میآ‌گوید: در غذاخوری ما از گوشت حیوانات پیر استفاده نمیآ‌شود و هر چه ذبح میآ‌کنیم کره الاغ است که گوشتش تُرد و تازه است و کبابش خوب در میآ‌آید. او حتماً چک میآ‌کند که کره الاغآ‌ها سالم باشند وگرنه آنآ‌ها را ذبح نمیآ‌کند. عمویم میآ‌گوید: ارزش یک لقمه نان حلال از همهآ‌ی پولآ‌های دنیا بیشتر است!! آدم باید حلال و حروم نکند. عمو میآ‌گوید: تا پول آدم حلال نباشد، برکت نمیآ‌کند. پول حرام بیآ‌برکت است.
                    من فکر میآ‌کنم پدر من پولش حرام است؛ چون هیچآ‌وقت برکت ندارد و همیشه وسط برج کم میآ‌آورد. تازه یارانهآ‌ها را خرج میآ‌کند و پول آب و برق و گاز را نداریم که بدهیم. ماه قبل گاز ما را قطع کردند چون پولش را نداده بودیم. دیشب میآ‌خواستم به پدرم بگویم: اگر دنبال یک لقمه نان حلال بودی، پول ما برکت میآ‌کرد و همیشه پول داشتیم؛ اما جرأت نکردم.
                    ای کاش پدر من هم آدم حلال خوری بود!!!

                    دیدگاه


                      پاسخ : مطالب و داستانآ‌های کوتاه و مینی مال ( برای وق

                      یک روز ملا نصر الدین برای تعمیر بام خانه خود مجبور شد، مصالح ساختمانی را بر پشت الاغ بگذارد و به بالای پشت بام ببرد. الاغ هم به سختی از پله ها بالا رفت . ملا مصالح ساختمانی را از دوش الاغ برداشت و سپس الاغ را بطرف پایین هدایت کرد.
                      ملا نمی دانست که خر از پله بالا می رود، ولی به هیچ وجه از پله پایین نمی آید. هر کاری کرد الاغ از پله پایین نیآمد. ملا الاغ را رها کرد و به خانه آمد که استراحت کند. در همین موقع دید الاغ دارد روی پشت بام بالا و پایین می پرد. وقتی که دوباره به پشت بام رفت، می خواست الاغ را آرام کند که دید الاغ به هیچ وجه آرام نمی شود. برگشت.
                      بعد از مدتی متوجه شد که سقف اتاق خراب شده و پاهای الاغ از سقف چوبی آویزان شده، و سرانجام الاغ از سقف به زمین افتاد و مرد!
                      ملا نصر الدین با خود گفت لعنت بر من که نمی دانستم اگر خر به جایگاه رفیع و بالایی برسد هم آنجا را خراب می کند و هم خودش را از بین می برد.

                      ------------------------------
                      البته داستان بالا اشاره به هیچ شخص خاص در جایگاه خاصی نداره!(هر چند شبیهه)

                      دیدگاه


                        پاسخ : مطالب و داستانآ‌های کوتاه و مینی مال ( برای وق

                        ماهی مون هی می خواست یه چیزی بهم بگه . تا دهنشو وا می کرد آب می رفت تو دهنش نمی تونست بگه . دست کردم تو آکواریوم درش آوردم . شروع کرد از خوشحالی بالا پایین پریدن . دلم نیومد دوباره بندازمش اون تو . اینقده بالا پایین پرید خسته شد وخوابیـــد . دیدم بهترین موقع است تا خوابه دوباره بندازمش تو آب. الان چند ساعته بیدار نشده یعنی فکرکنم بیدار شده دیده انداختمش اون تو قهر کرده و خودشو زده به خواب... .

                        این داستان رفتار بعضی از آدم هایی است که کنارمونند. دوستشون داریم و دوستمون دارند ولی ما رونمی فهمند و فقط تو دنیای خودشون دارند بهترین رفتار را با ما می کنند

                        دیدگاه


                          پاسخ : مطالب و داستانآ‌های کوتاه و مینی مال ( برای وق

                          دختری ازدواج کرد و به خانه شوهر رفت. ولی هرگز نمی توانست با مادرشوهرش کنار بیاید و هر روز با هم جرو بحث می کردند.
                          عاقبت یک روز دختر نزد داروسازی که دوست صمیمی پدرش بود رفت و از او تقاضا کرد تا سمی به او بدهد تا بتواند مادر شوهرش را بکشد!

                          داروساز گفت اگر سم خطرناکی به او بدهد و مادر شوهرش کشته شود، همه به او شک خواهند برد، پس معجونی به دختر داد و گفت که هر روز مقداری از آن را در غذای مادر شوهر بریزد تا سم معجون کم کم در او اثر کند و او را بکشد. و توصیه کرد تا در این مدت با مادر شوهر مدارا کند تا کسی به او شک نکند.

                          دختر معجون را گرفت و خوشحال به خانه برگشت و هر روز مقـداری از آن را در غـذای مادر شوهـر می ریخت و با مهربانی به او می داد.

                          هفته ها گذشت و با مهر و محبت عروس، اخلاق مادر شوهر هم بهتر و بهتر شد تا آنجا که یک روز دختر نزد داروساز رفت و به او گفت: آقای دکتر عزیز، دیگر از مادر شوهرم متنفر نیستم. حالا او را مانند مادرم دوست دارم و دیگر دلم نمی خواهد که بمیرد، خواهش می کنم داروی دیگری به من بدهید تا سم را از بدنش خارج کند.

                          داروساز لبخندی زد و گفت: دخترم ، نگران نباش. آن معجونی که به تو دادم سم نبود بلکه سم در ذهن خود تو بود که حالا با عشق به مادر شوهرت از بین رفته است.

                          ریشه بسیاری از کینه ها و پیش قضاوتی ها در عدم شناخت کافی از دیگران ، در ذهن انسان پدید می آید. با صبوری، محبت، و حفظ ادب، به یکدیگر امکان شناخت بهتر و بیشتری از اخلاق و روحیاتمان را بدهیم. شاید کسی که امروز دشمن خودتان می دانید، روزی بهترین دوستتان شد!!
                          درد من تنهایی نیست؛ بلکه مرگ ملتی است که گدایی را قناعت، بی‏عرضگی را صبر، و با تبسمی بر لب این حماقت را حکمت خداوند می‏ نامند! "گاندی"

                          به دلیل وجود برخی مشکلات و بی احترامی ها این اکانت رو غیر فعال کردم. همیشه سر بلند باشید.
                          بدرود . . .

                          دیدگاه


                            پاسخ : مطالب و داستانآ‌های کوتاه و مینی مال ( برای وق

                            نوشته اصلی توسط وحید نصیری
                            دختری ازدواج کرد و به خانه شوهر رفت. ولی هرگز نمی توانست با مادرشوهرش کنار بیاید و هر روز با هم جرو بحث می کردند.
                            عاقبت یک روز دختر نزد داروسازی که دوست صمیمی پدرش بود رفت و از او تقاضا کرد تا سمی به او بدهد تا بتواند مادر شوهرش را بکشد!

                            داروساز گفت اگر سم خطرناکی به او بدهد و مادر شوهرش کشته شود، همه به او شک خواهند برد، پس معجونی به دختر داد و گفت که هر روز مقداری از آن را در غذای مادر شوهر بریزد تا سم معجون کم کم در او اثر کند و او را بکشد. و توصیه کرد تا در این مدت با مادر شوهر مدارا کند تا کسی به او شک نکند.

                            دختر معجون را گرفت و خوشحال به خانه برگشت و هر روز مقـداری از آن را در غـذای مادر شوهـر می ریخت و با مهربانی به او می داد.

                            هفته ها گذشت و با مهر و محبت عروس، اخلاق مادر شوهر هم بهتر و بهتر شد تا آنجا که یک روز دختر نزد داروساز رفت و به او گفت: آقای دکتر عزیز، دیگر از مادر شوهرم متنفر نیستم. حالا او را مانند مادرم دوست دارم و دیگر دلم نمی خواهد که بمیرد، خواهش می کنم داروی دیگری به من بدهید تا سم را از بدنش خارج کند.

                            داروساز لبخندی زد و گفت: دخترم ، نگران نباش. آن معجونی که به تو دادم سم نبود بلکه سم در ذهن خود تو بود که حالا با عشق به مادر شوهرت از بین رفته است.

                            ریشه بسیاری از کینه ها و پیش قضاوتی ها در عدم شناخت کافی از دیگران ، در ذهن انسان پدید می آید. با صبوری، محبت، و حفظ ادب، به یکدیگر امکان شناخت بهتر و بیشتری از اخلاق و روحیاتمان را بدهیم. شاید کسی که امروز دشمن خودتان می دانید، روزی بهترین دوستتان شد!!
                            یاد یه جمله مشهور افتادم:

                            "اگه نمی تونی دنیا رو تغییر بدی، پس خودت رو تغییر بده!(به همین سادگی)"

                            دیدگاه


                              پاسخ : مطالب و داستانآ‌های کوتاه و مینی مال ( برای وق




                              انسان تمام خوبی هارا بایک بدی فراموش میکند
                              اما
                              خداوند تمام بدی ها را بایک خوبی فراموش می کند
                              [img width=165 height=100]http://www.askdin.com/gallery/images/29839/1___________5.png[/img]
                              وبسایت ختم صلوات
                              http://www.salavaty.com/

                              دیدگاه


                                پاسخ : مطالب و داستانآ‌های کوتاه و مینی مال ( برای وق

                                ن و شوهر جوانی پس سالها ازدواج بچه دار نمیشدن برای اینکه از تنهایی در بیان یه توله روتوایلر میخرن و اونو مثل پسر خودشون بزرگ میکنن...این روت بزرگ میشه چندین بار جون این زن و شوهر رو نجات میده حتی از دست راهزنا....اما پس از گذشت 7 سال این خانم و اقای جوان صاحب نوزادی میشن که باعث میشه به روتوایلر دیگه کمتر توجه کنن....سگ حسودی میکنه اما کار بدی انجام نمیده...
                                .
                                .
                                تا اینکه یه روز اقا و خانوم نوزادشون رو که خواب بود روی گهواره تنها میذارن و برای درست کردن کباب به تراس خونه میرن
                                اما وقتی بر میگردن به داخل خونه تا برای بردن فرزندشون به مهد کودک اماده بشن میبینن روتوایلر با دهن خونی تو راهروی خونه ایستاده مرد عصبانی میشه و بدونه اینکه فکری کنه اسلحشو بر میداره و سگش رو در جا میکشه...و خیلی سریع میرن به اتاق نوزاد میبینن روتوایلر یه مار بزرگ رو کشته و سر مار رو کنده تا به بچه اسیبی نزنه....
                                همون لحظه مرد فریاد میزنه که من سگ وفادارم رو کشتمممممم....

                                (این داستان واقعیست)
                                اگه مردم می دونستن زمان چقدر با ارزشه دیگه هیچ وقت کفش بند دار نمی خریدن البرت انیشتن

                                دیدگاه

                                لطفا صبر کنید...
                                X